متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

سخن بزرگان منیرو روانی پور

  • نویسنده موضوع ASaLi_Nh8ay
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 14
  • بازدیدها 448
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #1
شهرزاد برای اینکه زنده بماند اتاق خوابش را تبدیل به اتاق کارش کرد
و سالیان سال بعد سیمین دانشور به ضرورت زمانه اتاق کارش را از اتاق خوابش جدا کرد.
تا آن زمان اتاق کار برای زن قصه گو معنایی نداشت
آرایش گران ، خیاطان هرکدام برای خود اتاق کاری داشتند و زن قصه گو آنقدر به حساب نمی آمد و قصه گویی حرفه ای نبود که محلی برای آن درنظر گرفته شود.
سیمین دانشور قصه گویی را در قد و قواره یک حرفه به جامعه ما نشان داد.​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #2
من هم لحظاتی دچار غربت زدگی می شوم ولی تن نمی دهم به تنبلی و زود می زنم بیرون. می دانم که بیکاری اگر عادت آدم بشود وایلا ست.

***
زندگی را دوست دارم به خاطر نوشتن و به خاطر پسرم.
نه خود زندگی هم هست ، نسیمی که از کوه های به تاراج رفته البرز می آید هنوز خنک است.​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #3
من به چاپ کتاب به شیوه باری به هر جهت معتقد نیستم و کسی را هم در حدی نمی بینم که برایم خط و خطوط تعیین کند.
واقعیت این است برای تن ندادن به سانسور دست به چاپ کتاب هایم نمی زنم ،
چرا که بعد از سالیان سال کارکردن در یک محیط بسته هم خودم را می شناسم و هم آنانی را که پشت میز نشسته اند.
همین عقب نشینی های ظاهرا کوچک ، حذف یک کلمه ، یک پاراگراف ، یک عکس و…موجب تباهی متن می شود
و در پی اش تباهی نویسنده و خواننده را به دنبال دارد.
نمی دانم نویسنده ای که با اجازه دیگران کار و زندگی کند چه جور نویسنده ای می تواند باشد.​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #4
مجموعه داستان من سنگ های شیطان هفده سالی می شود که توقیف است ،
خوشبختانه نه ناشر اهل زد و بند بوده و نه من قبول کرده ام که داستانی را به جای داستان دیگر بگذارم
یا چیزی را حذف کنم.​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #5
نمی خواهم دوری از وطن بهانه ای به دست من بدهد برای تنبلی.
من در کشوری زندگی کرده ام که در هیچ دوره تاریخی خوردن چلوکباب و قیمه پلو قدغن نبوده
اما در طول تاریخ نوشتن و فکرکردن و خواندن زیر ضربه بوده است.​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #6
اجباری به نوشتن درباره روستا ندارم.
به نظرم نوشتن در باره کره اسب مش قاسم همان قدر سخت است که نوشتن درباره ماشین پنجرشده کامبیزخان.
این شهر و روستا هم مرا خسته کرده ،
اصلا چه کسی گفته تهران شهر است ؟
آیا به صرف بودن چند خیابان و آسمان خراش و ماشین می توانیم به جایی بگوییم شهر ؟
آن هم یک شهر قرن بیست ویکمی ؟
چشمتان را ببندید و میدان هایی را که جوان ها در آن حلق آویز شده اند در نظر بیاورید.
واقعا شما به تهران می گویید شهر ؟​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #7
و اما درباره کلمه روشنفکر و داستان روشنفکری ؛
اگر من بتوانم یک داستان روشنفکری بنویسم همه جا هوار خواهم کشید
و هرگز فراموش نمی کنم که همین فضای روشنفکری بوده که ما را از منقرض شدن نجات داده.
خیال می کنم وقتش رسیده که دیدگاه های آقایان جلال آل احمد و شریعتی را که خاص زمانه خودشان بود ،
به دست تاریخ بسپاریم.​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #8
راستش گاهی فقط می شود با رئالیسم جادویی یک داستان را نوشت.
مثلا شما موشهای خیابان انقلاب را دیده اید ؟
بی ترس و واهمه داستان می خورند.
هر جور کتابی را که بخواهید می خورند.
پارسال هر روز صبح که می رفتم میدان انقلاب ،
آن ها را می دیدم که در جوی های خالی از آب و پراز کاغذ در حال جویدن کاغذند.
آنها داستان های من و شما را می خورند.
ارشاد به آنها اجازه جویدن هرجور داستانی را می دهد
اما به ما اجازه نوشتن و خواندن داستان نمی دهد.​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #9
من قصه گویی شهرزاد را نمادی از وضعیت نویسندگان ایرانی می بینم
ما همیشه در هاله ای از وحشت قصه گفته ایم.
همیشه شمشیری بالای سر خود داشته ایم
شمشیر سنتها ، شمشیر خانواده ، شمشیر حکومت ، اما…​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #10
داستان شهرزاد در هزارویک شب نماد زندگی نویسندگان ایرانی است.
ما همیشه شمشیری بالای سر خود داشته ایم ، اما شهرزاد با قصه گویی ، جان خود را نجات داد و ما با قصه نگفتن می توانیم در کشورمان زنده بمانیم.
نویسنده به ضرورت زندگی اش می نویسد ؛ هرکجا که هست ، ده ، شهر ، بیابان. نویسنده مستقل نمی تواند دروغ قلابی بگوید.
مثلا حق ندارد جایی که ممد بیجه بچه ها را تکه تکه می کند از آرامش و عدالت بنویسد.
نویسنده دروغ واقعی می گوید.
جهانی که می سازد جهان خاص اوست.
اما در نهایت از تجربیات انسانی استفاده می کند ،
تجربه عملی یا تخیلی انسان.​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا