- ارسالیها
- 6,189
- پسندها
- 17,401
- امتیازها
- 78,373
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #11
…بغضی در گلوی مه جمال شکست.
مرد دریایی می گریست. تمام جهان بی حضور زمین و آدمی برایش غربت کده ای بیش نبود.
نه ، نمی خواست به دریا برود. نمی خواست با ساکنان دریا مانوس شود
و می دانست که حتی اگر کشته شود ، تن آبی ش را خاک به امانت نمی گیرد.
تقدیر او که آبی-آدم بود ، که مادری از اهل دریا داشت و پدری اهل غرق ، جور دیگری رقم خورده بود.
مه جمال می گریست. دست هایش را به جانب دریا بلند کرده بود و مادر آبی اش را صدا می زد: …
مرد دریایی می گریست. تمام جهان بی حضور زمین و آدمی برایش غربت کده ای بیش نبود.
نه ، نمی خواست به دریا برود. نمی خواست با ساکنان دریا مانوس شود
و می دانست که حتی اگر کشته شود ، تن آبی ش را خاک به امانت نمی گیرد.
تقدیر او که آبی-آدم بود ، که مادری از اهل دریا داشت و پدری اهل غرق ، جور دیگری رقم خورده بود.
مه جمال می گریست. دست هایش را به جانب دریا بلند کرده بود و مادر آبی اش را صدا می زد: …