شاید به تو نگفتم دوست دارم؛
اما تا خونه شما سی و هشت هزار و دویست و نود و چهار قطعه بِتُنی هست که جدول شدن و یکی در میون سفید و آبیان!
نزدیک خونه شما یه خیابون هست که روی خط سفیدش شبرنگ های زرد و نارنجی داره و در انتهاش به سمت چپ میپیچیم، روی همون یه چاله هست که من همیشه از اول حواسم به اون هست اما هیچوقت نتونستم از کنارش عبور کنم
و دلیلش تویی، فکر کردن به توئه؛
من هربار حواسم به اون چاله هست و هرچی اون خیابون به انتها نزدیک تر میشه شوق دوباره دیدنت عقل از سرم میبره و هوش و حواس برام نمیذاره و نهایتا بوم... وسط چاله!
بهت نگفتم دوستت دارم
اما اینارو میدونم؛
اگه ازم بپرسی چقدر دوست دارم شاید نتونم بهت چیزی بگم
اما آرزو میکنم تا عمر دارم دنبال کمک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.