نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

دنباله دار ناجورترین سوتیت?

  • نویسنده موضوع LACRIMOSA
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 390
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

LACRIMOSA

کاربر حرفه‌ای
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,765
پسندها
17,117
امتیازها
46,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام خدا

همه ماها تو توی زندگیمون به خاطر فشار زیاد کاری ویا.....سوتی هایی دادیم که یاداوری اونها باعث میشه یک لبخند قشنگ روی لبمون بشینه و کلی شادشیم.حالا چی میشه که مااینارو به بقیه هم بگیم هیچی فقط شاد میشیم??

اولم خودم شروع می کنم:

یه روز که رفتیم مسافرت اولین کاری که انجام دادیم رفتیم خرید:)بعده کلی خرید هممون گشنه شده بودیم وچون توی سوییتی که اجاره کرده بودیم غذا حاضر بود ولی تا سوییت راه درازی رو در پیش داشتیم تصمیم گرفتمی نفری یه تی تاب بخریم تا فقط از گشنگی نمیریم.هیچی دیگه من پولو گرفتم که بخرم به مغازهه که رسیدم دیدم درش بستس اما فروشنهه توشه،درو به سمت خودم کشیدم دیدم باز نشد به سمت جلو هل دادم دیدم نشدپسره هم که پشتم بود گفت:فقط بکشش

هیچی دیگه من دستگیره درو دودستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : LACRIMOSA

Maral1999

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
10
پسندها
468
امتیازها
2,590
  • #2
سوم راهنمایی که بودم داشتم می رفتم مدرسه دیدم از جلو یه گروه پسر دوشادوش هم دارن میان به سمت من ،. منم که خیلی مغرور بودم نگاهمو دوختم به مستقیم و همینجور که داشتیم از کنار هم رد می‌شدیم ناغافل یه شلنگ که روی زمین بود گرفت به پام که منو واون پسرا داشتیم کله پا می‌شدیم که شانس آوردم پخش زمین نشدم
خلاصه ندو کی بدو تا خودمو برسونم مدرسه آب نشم از خجالت
 
امضا : Maral1999

PAr

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
3
پسندها
1,137
امتیازها
6,180
  • #3
پارسال منو دوستم
زنگ اخرمعلم نداشتیم ماروتعطیل کردن منو دوستمم دیدیم مامانامون خبرندارن ازاین موقع سواستفاده کردیم رفتیم خیابون ولگردی
که ازپس کوچه هاهمین طور ردمیشدیم میخندیدیم دوستم هی منو میخنددوند رسیدیم به خونه سقفش کج بود انتن روش هم کج بود دوستم پرسی پری به نظرت سقف کجه که انتن کجه یا کلان انت کج وصل کردن
بایه لحنی گفته بود که نگوو هیچی دیگه من بیچاره اینقدر خندیدم که اخر ازحرفاش شلوار
لازم شدممم:963::blushsmiley:
 

@Mahora@

نو ورود
سطح
4
 
ارسالی‌ها
11
پسندها
673
امتیازها
3,590
مدال‌ها
1
  • #4
با دوستم بیرون بودیم چند تا دختر از جلومون رد شدن اونم گفت اینا چرا همشون شلوار جلو باز پوشیدن نگو منظورش مانتو جلو باز بود ینی من مردم وسط خیابون
 

لیلاراد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
9
پسندها
163
امتیازها
490
  • #5
مراسم ختم پدربزرگم بود خوانواده ی مادری بابام اومدن که بهم تسلیت بگن گفتن تسلیت عرض میکنم منم که هول شده بودم گفتم ایشالله غم اخرتون باشه و روزی خودتون تو مرگ عزیزاتون جبران کنیم :roflmtao: بدبختا فهمیدن چقد حالم داغونه دایی بابام اوم سرمو بوس کرد فک کنم با خودش گف یکی اینو جم کنه تا دیوونه تر نشده:108::roflmtao:
 

@Mahora@

نو ورود
سطح
4
 
ارسالی‌ها
11
پسندها
673
امتیازها
3,590
مدال‌ها
1
  • #6
مراسم ختم پدربزرگم بود خوانواده ی مادری بابام اومدن که بهم تسلیت بگن گفتن تسلیت عرض میکنم منم که هول شده بودم گفتم ایشالله غم اخرتون باشه و روزی خودتون تو مرگ عزیزاتون جبران کنیم :roflmtao: بدبختا فهمیدن چقد حالم داغونه دایی بابام اوم سرمو ب*و*س کرد فک کنم با خودش گف یکی اینو جم کنه تا دیوونه تر نشده:108::roflmtao:
منم یه بار اشتباهی به جای تسلیت گفتم تبریک
 

لیلاراد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
9
پسندها
163
امتیازها
490
  • #7

Saba Abbasi

طراح انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,836
پسندها
44,561
امتیازها
74,373
مدال‌ها
34
  • #8
اول راهنمایی بودم
ی روزی میخاستم واسه 35-40 نفر کنفرانس تاریخ بدم حالا معلممونم وسطمون بود
رسیدم ب کلمه "طاق کسری" بعد نمیدونستم تلفظش چجوره ی حرفشو اشتبا گفتم کلاس ترکید یهو
دیگ خودتون بفهمین چیشو اشتبا گفتم
جاش نیس اینجا بگم
 
امضا : Saba Abbasi

__81goddess

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
411
پسندها
4,505
امتیازها
21,413
مدال‌ها
10
  • #9
عاقا ما یه بار رفتیم شهره بازی ؛ جو گرفتتم گفتم می خوام سورتمه سوار شم...!!!!!!!
حالا چـــــــــــی؟ من این کشتی بچگونه ها رو سوار میشدم از ترس سکته می کردم...
خلاصه منو پسر خالم باهم سوار شدیم و این سورتمه شروع کرد من با اعتماد به نفس مبایلم بردم تا فیلمم بگیرم خیره سرم..
هی به پسرخالم می گفتم :
-حسین داد و بیداد نکنیااااا آبرومون می ره.
بععله دیگه این سورتمه ی کثافتم اولاش آروم بود هی ریلکس ریلکس جلو میرفت یهو مثل وحشیا شروع کرد به چرخیدن بالا پایین می شد می چرخید...
من اون لحظه دیگه هیچی نمی فهمیدم تمام دوازده تا امام و چهارده معصومو اونهمه پیامبری که داشتیمو بلند بلند صدا می زدم....
مثلا: یااااااااااااا ابوالفضضضضضضضضضضضضل....... یا حضرت عباسسسسسسس... یا جد سید ساداتتتتتت.....خدااااا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : __81goddess

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #10
زنگ کلاس زده شده بود منم از کنار آب‌سردکن مدرسه داشتم میرفتم به کلاس
جلوی در کلاسمون یه آینه ی قدی زده بودن منم چشمم بهش افتاد رفتم جلو آینه وایسادم و لباسم رو مرتب کردم؛ یهو یکی دست گذاشت رو شونه ام منم فکر کردم دوستمه چرخیدم با مشت زدم تو شکمش
چشمتون روز بد نبینه دبیر دینی مون بود . جوری زده بودمش که خودم شرمم شد برم سر کلاس :133::133:
 
امضا : hadi
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا