- ارسالیها
- 2,233
- پسندها
- 1,120
- امتیازها
- 16,273
- نویسنده موضوع
- #1
شعر نخست :
حال من حال و روز خوبی نیست
خسته ام، خسته، او نمی فهمد
این طبیعی است ببر زخمی را
ببر روی پتو نمی فهمد
بین ما مرز درد فاصله بود
مثل یک رشته کوه پیوسته
مثل یک صهیونیست غمگین که
به زنی توی غزه دل بسته
من به پایان خویش معترفم
جفت پرواز او نخواهم شد
من همین جوجه اردک زشتم
حتم دارم که قو نخواهم شد
خسته ام مثل تیربار از جنگ
مثل تیغ غلاف گم کرده
مثل مردی که نصف دینش را
در میان طواف گم کرده
حال من حال تخت جمشید است
حال یک مرزبان ایرانی است
آخرین تیر آخرین سرباز
آخرین لحظه قبل ویرانی است
ترس قبل از شکست را تنها
مرد در حال جنگ می فهمد
حال یک کوه رو به ریزش را
اولین خرده سنگ می فهمد
زندگی! در لباس شعبده باز
سر گرفتی کلاه پس دادی
در ازای...
حال من حال و روز خوبی نیست
خسته ام، خسته، او نمی فهمد
این طبیعی است ببر زخمی را
ببر روی پتو نمی فهمد
بین ما مرز درد فاصله بود
مثل یک رشته کوه پیوسته
مثل یک صهیونیست غمگین که
به زنی توی غزه دل بسته
من به پایان خویش معترفم
جفت پرواز او نخواهم شد
من همین جوجه اردک زشتم
حتم دارم که قو نخواهم شد
خسته ام مثل تیربار از جنگ
مثل تیغ غلاف گم کرده
مثل مردی که نصف دینش را
در میان طواف گم کرده
حال من حال تخت جمشید است
حال یک مرزبان ایرانی است
آخرین تیر آخرین سرباز
آخرین لحظه قبل ویرانی است
ترس قبل از شکست را تنها
مرد در حال جنگ می فهمد
حال یک کوه رو به ریزش را
اولین خرده سنگ می فهمد
زندگی! در لباس شعبده باز
سر گرفتی کلاه پس دادی
در ازای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.