• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نیرنگ سیاه | مری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع merry
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 3,067
  • کاربران تگ شده هیچ

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,305
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
جسد ماری که ناپدید شد، دقایقی بعد شعله‌ی دلسوزی‌های ساختگی نیز خاموش گشت. تا ساعتی دیگر کسی حتی چهره‌ی رنگ‌پریده و نگاه ملتمس آن دختر را به یاد نمی‌آورد. متیو شرط می‌بست برای سینتیا این فرایند از چند دقیقه‌ی پیش آغاز شده. نگاه شکارچی گرگی چون سینتیا برای قربانی شدن چند بره‌ی بی‌ارزش اهمیتی قائل نمیشد؛ این چشم‌ها، این چشم‌های بی‌حس که همه‌جا و همه‌کس را با شک و تردید برانداز می‌کردند، تا وقتی خودشان قرار نبود طعم مرگ را بچشند، به بلعیده شدن دیگران به دست مرگ اهمیتی نمی‌دادند.
سینتیا که نگاه متاسف و منزجر متیو را روی خودش حس کرد، چشم از آشفتگی مگی گرفت و یکی از آن نگاه‌هایی را تحویل متیو داد که خودش «شلوار خیس کن» توصیفشان می‌کرد. متیو در خواندن حس نگاه‌ها خیلی مهارت داشت و همیشه می‌توانست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,305
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
سال‌ها پیش، در یک شب سرد زمستانی که آفتاب از سپیده‌دم لحاف ضخیم ابرها را روی چشمان مهربانش کشیده بود و پنبه‌های برفی از درزهای این لحاف ابری آرام و بی‌صدا روی زمین می‌ریختند و کوچه‌های تاریک شهر را سپیدپوش می‌کردند، دختری گوشه‌ی پله‌ای خیس پناه گرفته بود. مدام دستانش را جلوی دهانش می‌گرفت و بازدم سردش را محکم سوی آن‌ها روانه می‌کرد، بلکه بتواند برای یک لحظه هم که شده غول ناجوانمرد سرما را شکست دهد؛ البته سرما هم تقصیری نداشت. او لباسی مناسب این آب و هوا نپوشیده بود؛ پیراهن سیاه آستین کوتاهی بر تن داشت که نقش سفید یک قلب در وسط آن به چشم می‌خورد. دامن بلند پف‌دار سیاهش حداقل پاهایش را گرم می‌کرد، اما شنل سیاهی که پوست برهنه‌ی بازوانش را پوشانده بود، اصلا در گرم کردن بدنش به او دستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,305
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
شکنجه‌های جزیره از همان نقطه‌ی آغاز شروع میشد. در این جزیره هیچ خبری از ماسه‌های نرم نبود که قدم زدن روی آن‌ها خوش‌آمدی برای ساکنین تازه‌وارد باشد. مهمان‌دار اولیه‌ی این هتل گران‌قیمت، صخره‌هایی به غایت سخت و داغ بودند که اگر از آن‌ها جان سالم به در می‌بردی، تازه به سنگ‌ریزه‌ها می‌رسیدی. سنگ‌ریزه‌هایی که ظاهرا بی‌آزار به نظر می‌رسیدند، اما اگر پا یا هر عضو دیگری از بدن روی آن‌ها گذاشته میشد، سنگ‌ریزه‌ها با نفوذ مثال‌زدنی‌شان وارد پوست شده و تا ابد در آن‌جا جا خوش می‌کردند؛ تمامی اهالی جزیره حداقل یک یا دو سنگ‌ریزه در کف پایشان داشتند که عفونت کرده بود و بوی بدی از خود ساطع می‌کرد؛ اما از آن‌جایی که این عطر بدبو در تمامی اهالی مشترک بود، دیگر کسی به آن اعتراض یا اشاره‌ای نمی‌کرد.
جیسون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,305
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
***
پسرک از بوته‌های آتشین که گذر کرد، توانست نفس راحتی بکشد. نفس‌زنان سوی درختان انبوه جنگل پناه برد. دست لرزانش را روی تنه‌ی محکم درخت فشرد. به تیغی که درست کف دستش فرو رفت و سوراخ بزرگی در آن ایجاد کرد، اهمیتی نداد. یک زخم جدید بود دیگر، چرا باید اهمیت می‌داد؟
چشمانش را محکم روی هم فشرد. باورش نمیشد از دست آن روانی نجات یافته باشد. لبخند ناباوری روی لب‌های درشتش شکفت و نفسش را آسوده، اما محکم بیرون فرستاد. وقتی داشت با بی‌خیالی مثال‌زدنی‌ای تیغ درشتِ درخت را از کف دستش بیرون می‌کشید، صدای خودش را می‌شنید که ناباورانه می‌گفت:
- خداروشکر! زنده موندم! خداروشکر. زنده موندم.
مانند چرخه‌ای بی‌انتها بارها و بارها این جملات را تکرار کرد و هربار بیش از پیش به شگفتی این کلمات پی می‌برد. او زنده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,305
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
- از دست کسی فرار می‌کردی؟
پسرک که فر موهایش برعکس موهای جیسون بسیار ریز بود، نیم‌نگاهی به جیسون انداخت. دستش را روی تیغ بعدی گذاشت و با گفتن آخ بلندی آن را بیرون کشید. بعد آرام گفت:
- آره. یه قاتل دیوونه این‌ور جزیره زندگی می‌کنه.
مکثی کرد و با نگاه سریعش مچ جیسون را درست لحظه‌ای گرفت که آن نگاه همدلانه‌اش جای خود را به نگاهی کنجکاو و مشتاق داده بود. دستش را روی تیغ بعدی گذاشت و شک را چون ویروس در لحنش پخش کرد.
- تازه‌واردی؟ تا حالا این‌ورا ندیدمت.
جیسون قدم دیگری به او نزدیک شد. دست‌هایش را پشت سرش قفل کرد. لحظه‌ای از چشمان زمردین پسرک چشم برنمی‌داشت. ایده‌های مختلف از این‌که چگونه باید این مکالمه را پیش ببرد جلوی چشمانش شکل می‌گرفت. هنوز به نتیجه‌ی دلخواهش نرسیده بود که پسرک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,305
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
چیزی در ذهن جیسون نعره کشید:
- نه!
این آن ادامه‌ی بحثی نبود که او سفارش داده بود! او باید این‌جا می‌نشست و به غرغرهای یک پسر لاغر لوس راجع به زندگی ننگین و کسالت‌بارش گوش می‌داد؟ اوه خدایا! انگار واقعا دنیا قرار بود به پایان برسد!
- تا حالا 20 نفر از اهالی جزیره رو کشته. توی زندگیِ بیرون جزیره‌ش حتی اگه توالت‌شور قصر پادشاه هم بوده باشه، اینهمه قتل توجیه نمیشه!
20 نفر؟ زیاد هم بد نبود. شاید هنوز زود بود، اما میشد گفت جیسون با یک رقیب مواجه شده بود؛ یا به عبارت بهتر یک رقیب جدید! هرچند او آن‌قدر احمق نبود که اسم کار شریفی مثل گرفتن جان آدم‌ها را با رقابت‌هایی بچگانه لکه‌دار کند؛ اما الآن اوضاع فرق می‌کرد. ذهن او موقع ناراحتی دیگر ذهن جیسونِ 24 ساله نبود. یک جیسون 4 ساله کنترل ذهنش را بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,305
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
های:63:
***
- اون درختا رو می‌بینی؟ که شبیه پنج‌تا انگشتای دست آدمن؟
پسر دست راستش را بالا آورد و با لبخندی احمقانه جلوی چشمان متیو آن را به چپ و راست تکان داد. متیو پوفی کشید و چشمانش را در حدقه چرخاند.
- میشه این‌قدر وسط حرفم نپری؟ چه مرگته؟
پسر پوچی بیشتری به لبخندش افزود و به انگشت کوچک دست راستش اشاره کرد.
- شبیه دست من نیستن.
متیو لب‌هایش را از هم فاصله داد و جوری او را نگریست که انگار دارد به دل و روده‌ی پخش شده‌ی یک نفر روی زمین نگاه می‌کند. پسر اهمیتی برای بی‌حوصلگی متیو قائل نشد و با همان لبخند احمقانه ادامه داد:
- آره. من یه انگشت ندارم. علیلم. اما حتی علیل بودن باعث نمیشه بهت رحم کنن و نفرسنت این خراب‌شده.
به خورشید غول‌پیکر جزیره خیره شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,305
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
دستش را محکم کشید تا از حصار دستان پسرک رهایی یابد. لب‌های قلوه‌ای‌اش را محکم‌تر به هم فشرد و با اخم فرد رو‌به‌رویش را برانداز کرد. فعلا تنها فرد جزیره که لباس کاملاً سپید و بدنی بدون زخم داشت، همین پسر جوان بود.
- ببخشید. فکر کردم بعد دو ساعت حرف زدن دیگه یه جورایی دوست حساب می‌شیم.
این‌بار شرمندگی کاملا از لحن و چهره‌اش احساس میشد. متیو دیگر به او اخم نکرد. در آداب معاشرت او همین اخم نکردن، پذیرفتن عذرخواهی‌اش حساب میشد. دست‌های عضلانی‌اش را در سینه‌اش در هم گره زد و نفس عمیقی کشید. دلش می‌خواست به پسری که حتی اسمش را هم از یاد برده بود بگوید که او با هیچ‌ انسانی حتی بعد از دو سال هم دوست نمی‌شود، اما با خود فکر کرد کسی ممکن است از این‌جا رد شود و این را بشنود؛ او که نمی‌خواست آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,305
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
قبل از این‌که متیو بخواهد شدت دردناک بودن شکنجه‌ی باتلاق را برای پسر موطلایی رو‌به‌رویش توضیح دهد، او پیش‌قدم شد. به قول خودش عادت نداشت بیش از پنج دقیقه سکوت کند.
- از کجا می‌فهمین یه ساعت گذشته؟ این‌جا که ساعت نداره، یا حداقل من ندیدم.
از این‌که کسی بخواهد ادای کاراگاه‌ها را دربیاورد و به بهانه‌ی برقراری ارتباط، میزان توجه و تمرکزش را به رخ بکشد نفرت داشت. با کلافگی مثل حیوانی وحشی دست پسر را گرفت و آستینش را بالا زد. به دو زخم اریب کوچکی اشاره کرد که روی ساعد دست پسرک به چشم می‌خورد. آن‌قدر ریز بودند که او حتی متوجهشان نشده بود. بی‌حوصله گفت:
- هر یه ساعت یه زخم ریز روی دست هممون میفته. باید وقتی خوابی این‌قدر نسبت به این زخما حساس شی که به محض این‌که یه سوزش کوچیک حس کردی سریع سر جات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,305
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
وقتی نطق متیو تمام شد، پسر چند ثانیه‌ای در سکوت نفس نفس زدن او را نظاره کرد. یقه‌اش هنوز در میان انگشتان متیو جای خوش کرده بود و شک نداشت اگر پشت سرشان دیوار یا درختی وجود داشت، اکنون می‌خواست او را محکم به آن بکوبد؛ البته تنها در خیال خام خودش! متیو در آن ذهن کوچک و احمقش فکر کرده بود چون بدنی عضلانی دارد می‌تواند پسر روبه‌رویش را شکست دهد؟ کور خوانده بود.
حالا دیگر در لحنش هیچ‌گونه تمایلی برای شوخی و در نگاهش هیچ میل به دوستی‌ای نبود.
- دستتو از لباسم می‌کشی یا...[اول خواست بگوید یا قطعش کنم، اما بعد ترجیح داد در اولین دیدارشان کمی ملایم‌تر رفتار کند.] بشکنمش؟
متیو نمی‌توانست خودش را گول بزند. این چشم‌های بی‌حس، چشم‌های یک آدم عادی نبودند. فریاد ضعیفی از سرزمین آبیِ کمرنگ نگاهش به گوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا