- تاریخ ثبتنام
- 14/12/19
- ارسالیها
- 1,220
- پسندها
- 34,305
- امتیازها
- 60,573
- مدالها
- 22
- سن
- 21
سطح
33
- نویسنده موضوع
- #31
جسد ماری که ناپدید شد، دقایقی بعد شعلهی دلسوزیهای ساختگی نیز خاموش گشت. تا ساعتی دیگر کسی حتی چهرهی رنگپریده و نگاه ملتمس آن دختر را به یاد نمیآورد. متیو شرط میبست برای سینتیا این فرایند از چند دقیقهی پیش آغاز شده. نگاه شکارچی گرگی چون سینتیا برای قربانی شدن چند برهی بیارزش اهمیتی قائل نمیشد؛ این چشمها، این چشمهای بیحس که همهجا و همهکس را با شک و تردید برانداز میکردند، تا وقتی خودشان قرار نبود طعم مرگ را بچشند، به بلعیده شدن دیگران به دست مرگ اهمیتی نمیدادند.
سینتیا که نگاه متاسف و منزجر متیو را روی خودش حس کرد، چشم از آشفتگی مگی گرفت و یکی از آن نگاههایی را تحویل متیو داد که خودش «شلوار خیس کن» توصیفشان میکرد. متیو در خواندن حس نگاهها خیلی مهارت داشت و همیشه میتوانست...
سینتیا که نگاه متاسف و منزجر متیو را روی خودش حس کرد، چشم از آشفتگی مگی گرفت و یکی از آن نگاههایی را تحویل متیو داد که خودش «شلوار خیس کن» توصیفشان میکرد. متیو در خواندن حس نگاهها خیلی مهارت داشت و همیشه میتوانست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش