• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نیرنگ سیاه | مری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع merry
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 3,068
  • کاربران تگ شده هیچ

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,320
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
با ولع جرعه‌ای نوشید و خشم را در صدای محکمش پنهان نکرد.
- تو اون کیسه کدوم حروم‌زاده‌ایه؟
صدای ژنرال از شدت خشم می‌لرزید و دیوید را می‌ترساند. همین باعث میشد مثل همیشه موقع ترس، بدون فکر هر چه در ذهنش دارد را با کلمات تخلیه کند.
- جیسون ایوانز. همونه که میگن 500 نفرو توی خونش شکنجه کرده و قبل این‌که بکشتشون تیکه‌تیکه‌شون کرده و تیکه‌های بدنشونو... ‌.
دلش نمی‌خواست بشنود! آن جنایت‌های کثیف را دوباره نمی‌خواست بشنود. نمی‌توانست بشنود.
خون در رگ‌های ژنرال جوشید و به مغزش نرسید. وحشیانه به سوی این سرباز احمق با آن کلاهخود زشتش که پر زرد روی آن تازه‌کار بودنش را فریاد میزد گام برداشت و مشت محکمی حواله‌ی دهان پهن وراجش کرد. دلش خنک نشد و باز هم دستانش را مشت کرد. همه‌جای صورت کوچک پسرک را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,320
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
کنار کیسه‌ی سفید ایستاد و پوتین سیاهش را روی آن فشرد. این‌قدر محکم که خودش یک لحظه حس کرد اکنون با پاشنه‌ی پوتینش بر خلاف دستور پادشاه کیسه را پاره خواهد کرد.
دندان‌هایش را روی هم فشرد و از میان آن‌ها غرید:
- پست فطرت!
هیچ صدای ناله‌ای از زندانی بلند نشد و همین ژنرال را خشمگین‌تر کرد. شکست خوردن در چنین چیزی را طاقت نمی‌آورد. هر کاری که او می‌کرد باید با نتیجه‌ی موفقیت‌آمیزی همراه میشد؛ علی‌الخصوص اگر آن کار، شکنجه‌ی یک روانی بالفطره باشد!
- روانی بی‌شرف!
با لگد به جان کیسه افتاد و چندین بار پشت سر هم کلمه‌ی «بی‌شرف» را عربده زد. برایش مهم‌ نبود که بیرون پریدن آب دهانش چقدر نجیب‌زادگی او را تحت تاثیر قرار می‌دهد. اتفاقاً به نظر خودش با چنین موجود خبیثی داشت خیلی آرام و نجیب رفتار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,320
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
دل ژنرال خنک نمیشد که نمیشد. چند لگد ساده که نمی‌توانست مرگ دلخراش خواهرش به دست این روانی را جبران کند. نفس میزد و قفسه‌ی سینه‌اش که با زرهی نقره‌ای پوشانده‌ شده بود با شدت بالا و پایین می‌رفت. حلقه‌های زنجیر لباس که بالای بازویش را پوشانده بودند، با تکان خوردن او جیرینگ صدا می‌دادند.
وقتی چشمانش مثل همیشه در فقدان نور، با تار شدنشان غروب خورشید را سوگواری کردند، لحظه‌ای از کتک زدن جیسون ایوانز دست برداشت و نگاهش را به ظلمات دور و برش دوخت. این حوالی تعویض خورشید و ماه، با سرعت انجام میشد. خورشید غروب کرده و انگار تک‌تک اجزای محیط از فیلتری نارنجی‌رنگ عبور کرده بود. به خوبی می‌دانست طلسم جزیره اکنون در آسمانش یک خورشید غول‌پیکر را نقاشی کرده است، اما او یکی از آن گناهکاران داخل جزیره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,320
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
انگار با آن لبخند طرف مقابلش را مسخ می‌کرد، در یک ثانیه ذهنش را می‌خواهد، کلید صندوقچه‌ی تمام رازهایش را می‌یافت و بعد از همان رازها برای شکست دادنش استفاده می‌کرد.
اما ژنرال این‌قدر از دست این پسر که حداقل 10 سال از او کوچک‌تر بود، خون دل خورده بود که مسخ آن لبخند مسحور کننده نشود. شعله‌ی خشم او، از هر لبخندی مسخ‌کننده‌تر و از هر چشم آبی خبیثی وحشی‌تر بود.
- که توئه پست فطرت بی‌گناهی آره؟
لبخند مثل غنچه‌ی گلی خاردار روی لب‌های سرخ جیسون شکفت. آهان کشیده و پر تمسخری گفت و بی‌اراده خندید.
- می‌خوای بدونی چرا با میخای گوگولیت زخمی نشدم؟
از لبخند و نگاهش تمسخر قطره‌قطره می‌چکید.
- آره؟ آره؟ اینو می‌خوای بدونی ژنرال کوچولو؟
ژنرال با یک دستش یقه‌ی جیسون را فشرد و دست دیگرش را مشت کرد؛ مشتش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,320
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
سرباز ترسو با دیدن این صحنه با ضرب از جایش برخاست و اسم ژنرال را زیر لب زمزمه کرد. باید چه می‌کرد؟ او که در مقابل این روانی شانسی برای پیروزی و نجات فرمانده‌اش نداشت. پس باید همان‌جا گوشه‌ای پناه می‌گرفت و کشته شدنش را تماشا می‌کرد؟ شاید عاقلانه‌ترین کار همین بود. شاید اگر خودش را قاطی این ماجرا نمی‌کرد، رحمی از سوی جیسون شامل حالش میشد.
جیسون نیم‌نگاه بی‌حسی به چهره‌ی رنگ‌پریده‌ی سرباز انداخت و دوباره با لبخند به بدن فلج آن ژنرال احمق خیره شد. دست‌های در بندش را که در میان موهای پرکلاغی مجعدش کشید، تازه متوجه شد هنوز ورد شکسته شدن دستبندش را نخوانده. زیر لب با بی‌خیالی جمله‌ی «پس برا همینه دستم درد می‌کنه» را نالید و دستانش را به دهان نزدیک کرد تا ورد تسخیر آهن‌آلات که با گفتن آن از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,320
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
انگشتان جیسون به خون دستان ژنرال آغشته شده بود و این برای او مثل دادن آب یخ به تشنه‌ای در بیابان بود! با زبان خشکیده‌اش در کمال آرامش خون روی انگشتان لاغر، اما بدفرمش را زدود و سر و صدای ناهنجار سرباز که بالاخره بزدلی را کنار گذاشته و به بالین مافوقش آمده بود را نادیده گرفت. همان‌طور که با لذت خون‌ها را از دستانش می‌نوشید، متوجه نگاه دردمند ژنرال شد که کم‌کم اثر طلسم فلج شدن داشت از روی بدنش برداشته میشد، اما هنوز نمی‌توانست بابت از دست دادن هر دو دستش از شدت درد عربده بزند.
صدایش ملتمس و کشیده شد و انزجار را در رگ‌های ژنرال و سرباز تپلش جوشاند.
- بی‌خیال! اون‌جوری بهم نگاه نکن!
زبانش را با لذت از مچ دستان تا سر انگشتانش کشید تا آخرین قطره‌های خون را در کمال آرامش خورده باشد. بعد لبخند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,320
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
- پست فطرت!
صدای دردمند ژنرال را که شنید، تاریکی لبخندش را تسخیر کرد. ژنرال به سرفه افتاده بود و جیسون در دل از او تمنا می‌کرد باز هم با آن لحن دردمند به او دشنام دهد؛ همین‌طور هم شد؛ اما نه دقیقا آن‌طوری که جیسون سفارش داده بود. بانگ غرش‌مانند آسمان، دشنام‌های آن مرد زره‌پوش درمانده را صامت کرد و در عوض برای ثانیه‌ای به قایق کوچکشان نور بخشید؛ اما برای کسی که عاشق تاریکی بود، یک نور چشمگیر احمقانه چه سودی داشت؟
زیر لب رو به آسمان که اکنون مانند دریا پرخروش بود، بی‌حوصله غرید:
- رعد و برقِ مسخره.
انگار در آسمان و زمین جنگ برپا بود. در میان ابرهای سیاه صاعقه‌های خشمگین ابرها را تکه‌تکه می‌کردند و در زمین موج‌های خروشان، تکه‌های بیچاره‌ی صخره‌ها را از دل آن‌ها می‌کندند و با خود به دل سیاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,320
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
با این‌که روحش از کالبد خارج گشته بود و در آغوش تاریکی می‌رقصید، اما هنوز زبانش می‌جنبید. دیگر حوصله‌اش از شنیدن ناله‌ها و دشنام‌های ژنرال که حالا به‌خاطر خون‌ریزی شدیدش خیلی بی‌جان شده بود، سر رفته بود. حال دلش می‌خواست کمی با آن سرباز تپل ترسو که از ترس صدای صاعقه‌ها و هم‌نشینی اجباری با یک دیوانه، گوشه‌ی قایق در خودش جمع شده بود، هم‌کلام شود.
- سرباز؟
سرباز بیچاره این‌قدر در این لحظات با ترس هم‌قدم گشته بود که با شنیدن صدای رسا و در عین حال آرام جیسون از جا پرید. دلش لرزید و پاسخی نداد. عجیب بود، اما در میان صدای صاعقه‌ها و موج‌های خروشان دریا، می‌توانست صدای فرو رفتن آب دهانش از شدت اضطراب را بشنود. این پسر که فرمانده‌ی هیکلی و قدرتمندشان را این‌گونه به گریه انداخته و به زانو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,320
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
جیسون که با کلافگی دستانش را در هوا تکان داد و وسط حرفش پرید، سرباز حس کرد الآن است که از شدت استرس پس بیفتد.
- نه. نه. متاسفانه این چرندیاتو یادمه. منظورم اون‌جاس که راجع به طلسم جاودانی بود.
سرباز نفس کوتاهی کشید و به چشمان درخشان جیسون خیره شد. دلش می‌خواست جربزه‌اش را به دست بیاورد و به سمت نیزه‌اش که زیر بادبان سفید بسته شده‌شان رهایش کرده بود بدود و در یک حرکت آنی زندگی را از این چشمان پرشور بگیرد، اما انگار بدن او هم مثل فرمانده‌اش که کم‌کم داشت از هوش می‌رفت، درست مقابل نگاه یخی جیسون فلج شده بود.
قایق تکان محکمی خورد و سرباز مجبور شد دستانش را محکم‌تر به شیارهای وسط قایق پیوند بزند؛ اما جیسون که انگار در حفظ تعادلش ماهر بود، تکان چندانی نخورد و فقط مجبور شد کف یکی از دستانش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : merry

merry

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
14/12/19
ارسالی‌ها
1,220
پسندها
34,320
امتیازها
60,573
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
وقتی متوجه نگاه خیره‌ی سرباز به لبخند عمیقش شد، تازه دلیل اصلی مجبور کردن این لب‌های شتری به بیان کردن آن جمله را به یاد آورد. دستان لاغرش را چون پیچکی سمی دور گردن تپل و غبغب‌دار سرباز چرخاند و از گرد شدن چشمانش لذت برد. با لبخندی دندان‌های مرتبش را مقابل نگاه ترسیده‌ی سرباز به نمایش گذاشت و به باد محکمی که دکل را در بالای سرشان در میان قایق می‌چرخاند اهمیتی نداد.
کلمات را جوری قاطع بیان بر لب راند که سرباز احساس کرد این کلمه‌ها دارند با بند بند وجودش پیوند می‌خورند.
- برو به اون رییس کودنت بگو باید منو می‌کشت. این جزیره واسه من مث بهشته.
بعد مثل تکه کاغذ خیسی میان طوفان گردن سرباز را رها کرد و از جا برخاست. از برخورد دکل چوبی با سرش جاخالی داد و به سمت جسد دیوید گام برداشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : merry

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا