- تاریخ ثبتنام
- 17/4/21
- ارسالیها
- 229
- پسندها
- 1,098
- امتیازها
- 6,613
- مدالها
- 8
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #151
**
از لحظهای که از دادگاه بیرون زدند تنها سکوت کرده و نگاهش به مسیر پر ترافیک روبرویش است. ذهنش اما در سالن دادگاه سیر میکند، حرفای بهادر مثل پتک در سرش کوبیده میشود.
(- چیه از وقتی که پریسا بهت پشت کرد عقدهای شدی؟ خواهرت خودش عاشق من بود بدبخت با این اتهام ها به هیچ جا نمیرسی جوجه پلیس!)
دستش را آنقدر محکم روی فرمان فشار میدهد که به سفیدی میزند. خاطرات گذشته مثل نوار فیلمی از نظرش میگذرد، <پریسا> همه چیز از او شروع شد، او بود که باعث رخنهی بهادر در خانوادهاشان شد و خواهر بی گناهش را به دام مرگ کشاند. چه راحت آن مردک وقیح به خواهر پاکش که آفتاب و مهتاب رویش را نمیدید افترا میبست و چقدر سخت است آدمی به غیرت تیرداد که چنین دستش برای شکستن گردنش بسته مانده.
مهفام نگاه خیرهاش...
از لحظهای که از دادگاه بیرون زدند تنها سکوت کرده و نگاهش به مسیر پر ترافیک روبرویش است. ذهنش اما در سالن دادگاه سیر میکند، حرفای بهادر مثل پتک در سرش کوبیده میشود.
(- چیه از وقتی که پریسا بهت پشت کرد عقدهای شدی؟ خواهرت خودش عاشق من بود بدبخت با این اتهام ها به هیچ جا نمیرسی جوجه پلیس!)
دستش را آنقدر محکم روی فرمان فشار میدهد که به سفیدی میزند. خاطرات گذشته مثل نوار فیلمی از نظرش میگذرد، <پریسا> همه چیز از او شروع شد، او بود که باعث رخنهی بهادر در خانوادهاشان شد و خواهر بی گناهش را به دام مرگ کشاند. چه راحت آن مردک وقیح به خواهر پاکش که آفتاب و مهتاب رویش را نمیدید افترا میبست و چقدر سخت است آدمی به غیرت تیرداد که چنین دستش برای شکستن گردنش بسته مانده.
مهفام نگاه خیرهاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.