- تاریخ ثبتنام
- 17/4/21
- ارسالیها
- 239
- پسندها
- 1,165
- امتیازها
- 6,613
- مدالها
- 8
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #161
***
دو هفتهای از آمدنش به خانهی پدری تیرداد میگذرد. در این مدت تنها همدش مرجان خانم است و نفسی که علارغم تلاشهایش یک کلام هم حرف نمیزند.
وارد آشپزخانه شده و عطر خوش قیمه را به ریه میفرستد. مرجان خانم روسری گلگلیاش را بالای سر بسته و مشغول سرخ کردن سیب زمینی هاست، عجیب این زن مهربان او را یاد مادرش میاندازد. شاید اگر الان پدر و مادرش زنده بودند، خواهرش دچار این اشتباه نمیشد و زیر خروارها خاک نخوابیده بود.
- چیزی لازم داری دخترم؟
با صدای مرجان خانم نم نشسته در چشمانش را پس زده و لبخندی روی لب مینشاند.
- نه اومدم ببینم شما کمک لازم ندارید؟
مرجان خانم همانطور که در قابلمه را باز میکند جوابش را میدهد.
- نه مادر جان من خودم سالهاست تنهایی کارامو میکنم، شما پیش نفس باش...
دو هفتهای از آمدنش به خانهی پدری تیرداد میگذرد. در این مدت تنها همدش مرجان خانم است و نفسی که علارغم تلاشهایش یک کلام هم حرف نمیزند.
وارد آشپزخانه شده و عطر خوش قیمه را به ریه میفرستد. مرجان خانم روسری گلگلیاش را بالای سر بسته و مشغول سرخ کردن سیب زمینی هاست، عجیب این زن مهربان او را یاد مادرش میاندازد. شاید اگر الان پدر و مادرش زنده بودند، خواهرش دچار این اشتباه نمیشد و زیر خروارها خاک نخوابیده بود.
- چیزی لازم داری دخترم؟
با صدای مرجان خانم نم نشسته در چشمانش را پس زده و لبخندی روی لب مینشاند.
- نه اومدم ببینم شما کمک لازم ندارید؟
مرجان خانم همانطور که در قابلمه را باز میکند جوابش را میدهد.
- نه مادر جان من خودم سالهاست تنهایی کارامو میکنم، شما پیش نفس باش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.