• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول تراژدی رمان دل‌پرست | راحله خالقی نویسنده برتر انجمن یک رمان

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #141
- آخ سرم!
انوار طلایی رنگ از میان پرده‌های رقصان سفید، صورت زلفا را نوازش می‌کردند. زلفا چشم‌هایش را با سردردی شدید گشود. سرش گیج و منگ بود. نمی‌دانست اشتباه فکر می‌کند یا واقعا شب را در جایی غیر از خانه گذرانده! سر‌ش را میان دست‌هایش گرفت و آخی پر دردتر از قبل از میان دهانش بیرون جست.
- زلفا جان!
لحن پرمهر ایمان عصب‌هایش را تحریک کرد و چشم‌های جمع شده از دردش را لب‌پَر!
- عزیزم چشمات رو باز کن و این قرص رو بخور.
زلفا که چون جنینی در خودش جمع شده بود به اجبار لای پلک‌هایش را گشود و نگاه خونینش تیر زهرآگینی شد که مستقیما صورت ایمان را هدف گرفت. ایمان حرف نگفته را از چشم‌هایش خواند که دستش را نوازش‌وار روی ماه‌گرفتگی‌اش کشید و سرش را کج کرد:
- زلفا جانم الان وقت لجبازی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #142
زلفا هیچ نگفت، هر چند هنوز در احوالات ناخوشایندی به سَر می‌برد و ذهنش مشوش‌تر از ان بود که به بحث با ایمان ادامه دهد. بنابراین با صدایی که از شدت درد، لرزان شده بود نالید:
- منو برسون خونه.
ایمان که از پَس زده شدن دوباره‌اش وحشت داشت بدون اینکه دستش را سمت صورت زلفا دراز کند؛ از جا برخاست و به سمت در اتاق روانه شد. در همان حین زمزمه کرد:
- می‌برمت جانم، اول یه چیزی بخور بعد!
زلفا بی‌حرف با نگاه او را بدرقه کرد و تازه وقت کرد توجهش را جلب اتاقی کند که متعلق به ایمان بود. تم سفید سورمه‌ای‌اش همان چیزی بود که زلفا از ایمان توقع داشت. به آرامی از جایش برخاست و از اتاق خارج شد نگاه کنجکاوش به هرسویی سرک می‌کشید و انگار دنبال یک نشانه بود؛ یک نشانه واضح و دم دستی برای اثبات صحت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #143
برق سیلی محکم شهرزاد برق از سرش پراند. هنوز وارد خانه نشده بود که بدین شکل مورد استقبال مادرش قرار گرفت. بغض به گلویش یورش برد. هر چند که توقع برخورد تند مادرش را داشت؛ اما این سیلی بیشتر از حقش بود انگار!
حامی از پشت تن لرزان مادرش را در آغوش گرفت و با صدایی خش‌دار زمزمه کرد:
- آروم باش شهرزاد!
شهرزاد اما با شتاب خودش را از آغوش برادرش بیرون کشید و باز در یک قدمی زلفا ایستاد شب‌گون‌هایش در خون غلتیده بودند. سرش که نه، تمام جانش درد می‌کرد. تا قیرگونیِ شب به سپیدی صبح رسید و زلفایش به خانه امد؛ هزاربار مُرده‌ بود و حالا حامی از او می‌خواست آرام باشد! غرید:
- زلفا چته؟ دِ لعنتی چی برات کم گذاشتم که خون به جگرم می‌ذاری؟ می‌خوای روانیم کنی یا بخوانیم گوشه قبرستون؟! چی می‌خوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #144
- فعلا پاشو، جلو چشم شهرزاد نباش؛ بعدا که اروم‌تر شد حرف بزنین!
زلفا دیدگان گرد شده از تعجبش را به قامت حامی دوخت. در نگاه خشکش، هیچ‌ اثری از حامیِ قبل ندید. بغ کرد...کمی، فقط کمی دلش حامی قبل را طلبید. دستانش روی زانوی مادرش مشت شد و نگاه حسرت‌بارش در پِی شکار لحظه‌ای که حامی قبل از زیر خروارها احساس مختلف که در دیدگانش چرخ می‌خورد، بیرون آید. ولی دریغ از انچه که دلش می‌خواست.
حامی با قامتی استوار و ابروهایی گره کرده سمت راست مادرش ایستاده بود و بی‌انعطاف زلفا را می‌نگریست. یکبار دیگر به تلخی گفت:
- پاشو دیگه!
حتی اسمش را به زبان نمی‌آورد و این برای زلفا عجیب گران تمام شد! وقتی همچنان بی‌توجهی شهرزاد و گریه‌های ریزش را دید، با شانه‌هایی افتاده از جا برخاست و به سمت اتاقش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #145
- زندگیم گفتی ایمان که دل ببری و بعد ساکت شی؟! نمیگی جون میدم پشت خط از سکوتت؟
دل دخترک سُر خورد، لغزید، اصلا کبوتر شد و پرید...هر چه بر سرش امد اما دیگر سرجایش نبود...دلش رفته بود، دلش برای این لحن خش‌دار و پرمحبت رفته بود! دخترک حرفی به زبان نیاورد. اصلا توده‌ی درون گلویش اجازه حرف زدن نمی‌داد. ایمان انگار متوجه حالش شد که نجوا کرد:
- دراز بکش، هنذفریتم بذار تو گوشت...اونقدر برات حرف میزنم تا خواب بری.
تا کِی حرف زد و چه گفت را زلفا نمی‌دانست تنها یک چیز را به خوبی دریافته بود، طنین صدای خش‌دار ایمان، مسکن خوبی برای تسکین غم‌هایش بود...چشم که باز کرد تاریکی بر اتاق چیره گشته بود. خواب کمی حالش را بهتر کرده و بغضش را پَس رانده بود. دستی به سر و صورتش کشید و با همان چهره پف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #146
- چیزای جدید شنیدم زلفا خانم!
زلفا کلافه چنگی به موهایش زد و گوشی‌اش را دست به دست کرد.
- کلاغا چی رسوندن بهت که با کنایه حرف میزنی رضوان؟
صدای بلند خنده‌ی بی‌غل و غش رضوان در گوش‌هایش پیچید و کمی حسد ورزید به اویی که می‌توانست چنین بی‌پروا بخندد.
- چیزای خوبی بهم نرسوندن! تنها تنها میری مهمونی تازه با کی؟! با جناب ایمان پناه! چشم و دل من روشن اصلا.
زلفا بی‌حوصله گفت:
- توضیح میدم برات اونطوری که تو فکر می‌کنی نیست!
لحن رضوان جدیتی را به خود گرفت و کلماتش را شمرده شمرده ادا کرد:
- زلفا تو الان پتانسیل هر غلطی رو داری! من نمی‌خوام کاری رو انجام بدی که بعدش پشیمون بشی!
- می‌دونم.
به آرامی از ته گلویش زمزمه کرد؛ اما واقعا می‌دانست؟ می‌دانست دلِ لعنتی‌اش دنبال محبت است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #147
زلفا رنجی را که در صدای رضوان بود؛ حس کرد برای همین علی‌رغم پرسش‌هایی که در سرش چرخ می‌خورد؛ سرش را تکان داد لیوان را در دست گرفت و چهره‌اش به خاطر بوی تندش جمع شد. رضوان در حالی چهارزانو نشسته بود جام کهربایی را یک‌نفس سَر کشید و بی‌تعلل مشتی چیپس درون دهانش جا داد. میان خرچ‌ خرچ چیپس خوردنش، خیره زلفا را نگریست و لب زد:
- بخور، قول میدم زنده بمونی!
زلفا پلک بست و یک نفس سَر کشید. از تلخیِ بی‌حدش چهره درهم کشید و دستش را مشت کرد.
- چه زهرماریه اخه؟!
- دواست دختر، دوای فکر پریشونت!
نمی‌دانست چه‌قدر نوشیدند؛ اما بطری خالی شده بود و حالا زلفا مانده و احوال دورگونی که درگیرشان شده بود. بی‌هوا زمزمه کرد:
- من دلم هنوز پِی چشمای امیرحافظه!
رضوان که به خاطر دمای بالای بدنش،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #148
لحظه‌ای حس کرد تمامی محتویات معده‌اش، به گلویش هجوم آورده است. به سرعت به سوی سرویس بهداشتی دوید و عق زد. حس عجیبی داشت انگار غم‌هایش، دلتنگی‌هایش، بی‌قراری‌هایش را بالا آورده بود! به خالی نزار اما سبک روی مبل وا رفت. برای رهایی از سرگیجه‌ای که امانش را بریده بود؛ پلک بست و بیهوش شد.
- به تو چه رضوان؟! تو کی هستی که سنگ اون و به سینه می‌زنی؟!
- بفهم چی میگی ایمان؟! اگه بلایی سرش بیاری، خودم می‌کشمت! قسم می‌خورم اینکار و میکنم!
- چرا جوری رفتار میکنی که حس کنم یه عوضی تمام عیارم؟!
- چون هستی! یه عوضی که وقتی مهسا اون بلا رو سر خودش آورد ککشم نگزید!
زلفا شنید و حس کرد قبلش درجا ایست کرد. در همان حال که درون تنها اتاق خانه رضوان دراز کشیده بود، به اغما رفت! چیزی درون وجودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #149
باز گریخته بود...گریختن اینبارش هم از رضوان بود و هم ایمان. دلش دیوانه‌وار برای ایمان می‌تپید و عقلش باز آموزگار تلخی شده بود که حرف‌های رضوان و ایمان را تکرار می‌کرد. کاش می‌توانست تلخ‌گویی‌های عقلش را خفه کند! اصلا عقلش را در سطل زباله بیندازد و تنها به نجوای ریز دلش گوش دهد. لب پنجره نشسته و دیدگان دلتنگش را به سیاهی شب دوخته بود. سه روز از خانه بیرون نرفته بود و هربار به بهانه‌ای از زیر جواب دادن به ایمان گریخته بود.
دلش باز هوای مدهوشی داشت. تنها زمانی که سد اشک‌هایش می‌شکست و احساساتش چون خون در رگ‌هایش جاری می‌شدند. آه کشید و در خودش جمع شد.
صدای موبایلش بند افکارش را برید. ایمان بود. دلش هُری ریخت و دیگر نتوانست حریف دل سودایی‌اش بشود. پاسخ داد:
- الو
صدایش نیز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,493
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #150
گفت و حواسش نبود که بغض، صدایش را به لرزه انداخته و اشک همانند همیشه چشم‌هایش را پر کرده.
ایمان چانه‌اش را گرفت و سرش را بلند کرد.
- زلفا، نگام کن و این حرفا رو تو چشمای من بزن. کدوم اینا به من میخوره؟
زلفا نگاهش را درون صورتش رقصاند و نالید:
- همشون ایمان! همه همشون به تو میان!
ایمان چانه‌اش را رها کرد و تیز به چشمان دلخورش نگریست. می‌توانست آشفتگی نگاهش را از پشت همان پرده اشک لمس کند. نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد:
- عزیزمن! شاهان به خاطر پروندن دوست دخترش ازم کینه داره، می‌خواست تلافی کنه...

زلفا میان حرفش پرید و مچگیرانه گفت:
- چرا پروندی؟
پسرک کلافه چنگی به موهایش زد.
- دختره واسه شاهان حیف بود. بهم نمیخوردن اگه باور نمیکنی هم زنگ بزن بهش بپرس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا