نام دلنوشته: خط خطي هاي من
نام نويسنده: ف.سين كاربر انجمن يك رمان
مقدمه:
در پسِ خط خطي هاي تيره و خاك گرفته
در ميانه ي سخنان گفته نشده و متن هاي ناكامل
و در اواخرِ اشك هاي خشك شده بر كاغذِ دل
مي نويسم:
زندگي گنگ شده...
گنگ تر از آنچه كه هست!
ما آدمها، عادت داريم بي دليل، دلِ اطرافيان را بشكنيم!
انگار كور شده ايم... خوبي هايي كه در حقمان شده است را ناديده مي گيريم و با آن هايي كه دوستمان دارند، همچون غريبه رفتار مي كنيم اما برعكس، آنهايي كه كم محلي مي كنند و برايمان ارزشي قائل نيستند را از دسته ي اول بيشتر دوست مي داريم. به راستي ديوانه نيستيم؟
حسادت هاي گاه و بي گاه مرا "بچه بازي" نخوان! در موردِ اين حسادت ها، هر چه دوست داري بگو! بگو گير مي دهم بگو اين گير دادن بي مورد است بگو اين بي موردي مشكل ساز مي شود بگو مشكل باعث جدايي مي شود بگو اين جدايي هردويمان را مي كشد اما احساسم را به سخره نگير! من حاضر نيستم تو را با كسي قسمت كنم. تمامِ تو، از آن من است...فقط من!
اميد را به ديگران هديه مي دهيم در حالي كه هيچ اميدي براي ادامه ي راه نداريم. لبخند را مهمان ل*ب هاي ديگران مي كنيم در حالي كه اشك مهمان چشمانمان است. دليل زندگي كردنِ ديگران مي شويم در حالي كه هيچ دليلي براي زندگي نداريم. دوست و محرم اسرار ديگران مي شويم در حالي كه خودمان هيچ دوستي نداريم. به راستي تنها ترينيم!
مرا از تاريكي نترسان! ترسِ تاريكي، در من مرده است. اين ترس براي كودكي بود... بزرگ كه شوي، دغدغه هايي كه داري، درست پا به پايت بزرگ مي شوند. حال مني كه از تاريكي مي ترسيدم، بي مهابا در آن غرق مي شوم و به زندگي مبهمي كه ساخته ام و آينده اي گنگ تر فكر مي كنم. امكانش هست؟ ترست روزي آرامش را به تو تزريق كند، مگر مي شود؟
جالب شده... ادعا مي كنيم عاشقيم و ليلي تر از ليلي! آهاي؟! تويي كه عاشقي و دم از عشق و دوست داشتن مي زني، عشقت را ثابت كن! اشتباه نكن! تايپ كردن و نوشتن را همه بلدند، تو فرياد بزن كه عاشقي! ديدي نتوانستي؟ تو ليلي تر از ليلي نيستي، اصلا ليلي نيستي، پس ادعاي عاشقي نكن چون عاشق نيستي! عزيزم، تو عادت را با دوست داشتن اشتباه گرفته اي...
انسان هاي دورو، ضعيف ترين انسان ها هستند. آنها هيچ وقت نمي توانند خودِ واقعيشان را بشناسند. هيچ وقت فرصت نكرده اند به خود سر بزنند. انگار در خودشان گم شده اند! دلتان برايشان بسوزد. به جاي جبهه گيري، كمكشان كنيد تا خودشان را پيدا كنند. آنها از ترحم بيزارند اما شما كمك را دريغ نكنيد.
بي حسي مرا كم محلي خطاب نكنيد... اين روز ها، از آدمهاي اطرافم حسابي دلگيرم! تا وقتي كه به آنها سود برساني دوستت دارند اما امان از آن روزي كه ديگر هيچ فايده اي نداشته باشي... بي هيچ سخني، سوالي و تشكري، پرتت مي كنند بيرون! به همين سادگي... و تو، گم مي شوي در خيابان هاي شلوغِ دلت كه هركس تا مي آيد، با فشار دادن پدال، سرعت ماشينش را بيشتر مي كند و بي خداحافظي، از دلت مي رود! آن خيابان هاي شلوغ، به يكباره خلوت مي شوند و تو مي ماني و تنهايي هايت! دل ها براي دلت مي سوزد، چقدر تنهاست، تو تركش نكن خوب؟!