• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن یک رمان

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
185
پسندها
662
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #101
***
نگاهی به سرتاسر راهروی خالی مقابلش انداخت و بی‌سر و صدا، به طرف انتهای آن قدم برداشت. انگشتان یخ‌زده‌اش را بر روی دستگیره‌‌ی درب اتاق گذاشت و کلید را چرخاند. پنج روز از انتقال سیستم اداری سازمان به این ساختمان جدید، می‌گذشت و بسیاری از اتاق‌ها، چیدمان درستی نداشتند.
نگاهش را از جعبه‌هایی که دورتادور اتاق را پوشانده بودند، گرفت و به طرف میز شیشه‌ای کنار پنجره رفت. علی‌رغم وسواس بسیاری که صاحب اتاق نسبت به وسایلش داشت، برای پیدا کردن پرونده‌های محرمانه‌ی بایگانی به جعبه‌های روی میز سرک کشید. همان‌طور که انتظارش را داشت، چیزی به جز اوراق باطله گیرش نیامد.
نفسش را با کلافگی بیرون داد و دستی به موهای لَختش کشید. نیم نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت و لب‌هایش را به دندان گرفت. فقط سی دقیقه تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MINERVA
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ℛℴℎ

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
185
پسندها
662
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #102
خنده‌دار بود؛ گویا حقیقت، به آینه‌ای می‌مانست که از آسمان به زمین افتاده و هزار تکه شده است. حال، هرکدام تکه‌ای از آینه را برداشتند و خود را در آن می‌نگریستند؛ با این تصور که تمام این حقیقت هزار تکه، تنها در نزد خودشان است!
ذهن معامله‌گر دومینیکا، می‌دانست که باید بجنگد؛ هرچند که از جنگیدن خسته شده باشد، چاره‌ای نداشت تا پایان این قصه را به خوشی رقم بزند. به نظر می‌رسید که یک فرصت طلایی برای یک اتحاد تاریک دیگر برایشان پیش آمده باشد؛ یک موقعیت برد-برد!
افشای یک نام گمشده در ازای تمام جزئیات پرونده‌ی جاسوسی روستوک، مقرون به صرفه بود. با حال و هوایی که میگل داشت، حتماً از چنین پیشنهادی استقبال می‌کرد؛ امّا... .
با شنیدن صدای نازک کریسانتا که انگار در انتهای راهروی مقابلش ایستاده بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ℛℴℎ

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
185
پسندها
662
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #103
راهروی منتهی به ایوان اصلی، فاصله‌ی چندانی با میدان جنگ در طبقات پایین نداشت؛ فقط از روی خوش‌شانسی بود که تا به حال، به این قسمت عمارت هجوم نیاورده بودند که آن هم به زودی، تحقق پیدا می‌کرد. به قدم‌هایش سرعت بخشید و برای فرار از درگیری‌‌های احتمالی در مسیرهای اصلی عمارت، راه کتابخانه را در پیش گرفت. حق با دومینیکا بود؛ هیچ‌کدام از آن‌ها، سربازان این جنگ نبودند. دلش نمی‌خواست قهرمان این قتل‌عام مافیایی باشد؛ این کاری بود که ایتن می‌بایست انجامش می‌داد اما حال که باید آن روحیه‌ی شیطانی‌اش را برای رهبری نوچه‌هایش به رخ می‌کشید، خبری از او نبود. چرا امشب؟ چرا حالا که نه تنها خودش، بلکه دومینیکا هم نقش مهمان یک روزه را ایفا می‌کرد، باید از عمارت بیرون می‌رفت و این دیوانه‌های تشنه به خون، با هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] ℛℴℎ

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
185
پسندها
662
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #104
- بذار شانسم رو امتحان کنم.
صدای قهقهه‌اش، به هوا برخاست و در میان درختان باغ مه‌آلود اطرافشان، طنین انداخت. پس از چند ثانیه‌‌ی کوتاه، ناگهان ساکت شد و با جدیت، جواب داد:
- فکر می‌کنی با وقت‌کشی کردن می‌تونی از این مخمصه فرار کنی؟
به ساختمان پشت سرش اشاره کرد و با لبخند مرموزی، اضافه کرد:
- هیچ‌کس اون‌جا زنده نمونده که طرف تو باشه.
میگل چشمانش را در حدقه چرخاند، اسلحه را به دست دیگرش داد و پوزخند زد.
- خیلی دلم می‌خواد بدونم که چی باعث شده فکر کنی عرضه‌ی جمع کردن چنین گندکاری‌ای رو داری؟
- هیچ‌وقت به کارهایی که از دستم برمیاد فکر نکردی.
خندید و با تمسخر، ابروهایش را بالا انداخت.
- چه فکری می‌تونستم درمورد یه ساقی ولگرد از کف خیابون‌های میلان بکنم؟
بینی‌اش را بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ℛℴℎ

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
185
پسندها
662
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #105
بدون توجه به خون جاری زیر پایش، در کنار میگل زانو زد و با صدای لرزانی، نامش را زمزمه کرد. به زخم عمیقی که بر روی کتف چپ پسر خودنمایی می‌کرد، چشم دوخت و لب‌هایش را گزید. این، یکی از همان احتمالات غیرقابل تحمل در میان میدان جنگ بود که به آن دچار شده بودند. میگل، پلک‌هایش را روی هم فشرد و با صدای تحلیل‌ رفته‌ای گفت:
- کمک کن بلند بشم؛ این‌جا امن نیست.
دومینیکا با استرس غیر قابل انکاری، دستش را به دور شانه‌های او حلقه کرد و از جا برخاست. صدای نفس‌های خش‌دار میگل، گوشش را آزار می‌داد. به جز او، کسی را در این جهنم نمی‌شناخت که بخواهد طرفش را بگیرد. لنگان لنگان، در میان سایه‌های تیره‌ی درختان فرو رفتند و از تیررس گلوله‌های ایتالیایی‌ دور شدند.
میگل، دستش را بر روی زخم گلوله‌ای که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ℛℴℎ

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
185
پسندها
662
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #106
***
« سه روز بعد »
شهر بوی مرگ می‌داد؛ بدون آن که خونی بر روی زمینش ریخته شده باشد! این، یک کابوس مشترک بین تمام آدم‌های دنیا بود؛ کابوسی که در عرض یک ماه، جهان را به زانو درآورده و هنوز هم غیرقابل باور است. لاورنتی، ماسکش را پایین کشید و از جایش برخاست. خیره به منظره‌ی خاکستری پشت پنجره، لب زد:
- کی فکرش رو می‌کرد که مسکو تبدیل به جولانگاه ارواح بشه؟
دومینیکا با فاصله‌ی نسبتاً زیادی از او بر روی یک صندلی فلزی نشسته بود و کمبود هوای اطرافش را با نفس‌ کشیدن‌های مکررش، جبران می‌کرد. برخلاف همیشه، در فضای اتاق خبری از رایحه‌ی خوش ادکلن‌های مارک لاورنتی نبود و تنها، بوی ناخوشایند الکل‌های ضدعفونی‌کننده به مشام می‌رسید؛ همان چیزی که همیشه از آن نفرت داشت و به واسطه‌ی آن، از محیط‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ℛℴℎ

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
185
پسندها
662
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #107
از پوزخند تمسخرآمیزی که بر روی لب‌های پارتنر سابقش نقش بسته بود، نفرت داشت. خودش هم به کلماتی که از دهانش بیرون آمده بودند، اعتقادی نداشت اما می‌دانست که در یک جنگ اشتباه، می‌بایست سلاح درست را انتخاب کند؛ این را در خانه‌ی مافیا و در کنار میگل آموخته بود.
با تقه‌ای که به درب اتاق خورد، دستی بر روی یقه‌ی پیراهنش کشید و به طرف آن برگشت. لاورنتی با چند قدم بلند، در پشت میز کارش جای گرفت و صدا زد:
- بیا.
بلافاصله، مردی با یونیفرم افسران بخش تحقیقات وارد اتاق شد و احترام نظامی گذاشت.
- عصر بخیر قربان.
- انجامش دادی؟
مرد، نیم نگاهی به دومینیکا انداخت و ماسک روی صورتش را جابه‌جا کرد. سپس، سرش را تکان داد و گفت:
- همون‌طور که خواسته بودید با پایگاه مرزی کالینینگراد مکاتبه کردیم.
برگه‌ی درون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ℛℴℎ

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
185
پسندها
662
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #108
با قدم‌های بلند، از ساختمان اصلی بیرون رفت و بی‌توجه به مأموران اندکی که برای چک کردن دمای بدن متقاضیان ورود به سازمان در مقابل درب اصلی صف کشیده بودند، از محوطه دور شد. نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت و ماسکش را بر روی تیغه‌ی بینی‌اش محکم‌تر کرد. در شلوغ‌ترین ساعت روز، هیچ اثری از تردد مردم در خیابان نیکولاسکایا به چشم نمی‌خورد؛ در یک کلام، همه‌چیز برای آن که دنیا را در پیش چشمانش سیاه و سفید ببیند، محیا بود.
هیچ میل و رغبتی برای آن که به عقب برگردد و پشت سرش را نگاه کند، نداشت؛ بنابراین به سرعت قدم‌هایش افزود و از میدانی که روزگاری به جوش و خروشش مشهور بود، دور شد. آخر چطور می‌شود که در عرض چند روز، همه‌چیز تغییر کند؟ آدم‌هایی که می‌شناخت، به سرمای گورستان تبعید شده بودند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ℛℴℎ

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
185
پسندها
662
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #109
دومینیکا، با اکراه بر روی کاناپه نشست، پا روی پا انداخت و زمزمه‌وار گفت:
- به نظر سرت شلوغه... .
با نگاهش، به جعبه‌های پر از کاغذ کنار پای ونتسل اشاره کرد و جمله‌اش را تکمیل نمود.
- پس بهتره خیلی وقت هم رو نگیریم.
پره‌های زمخت بینی ونتسل به واسطه‌ی بازدم عمیقش، باز و بسته شدند. درحالی که دستانش را بر روی سینه‌اش گره می‌زد، هیکل تنومندش را به میز تکیه داد و پرسید:
- خب؟
دومینیکا، اخم ظریفی بر روی پیشانی‌اش نشاند و با جدیت به چشمان تیره‌ی او، خیره شد.
- لپ‌تاپ می‍گ‍... .
- کی برگشتی؟
از سوال ناگهانی او، جا خورد و چشمانش را ریز کرد. پس از مکث کوتاهی، با گیجی سرش را تکان داد و لب زد:
- یک ساعتی میشه.
ونتسل، دستش را بالا آورد و نگاهی به ساعت مچی دیجیتالش انداخت.
- برام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ℛℴℎ

MINERVA

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/5/23
ارسالی‌ها
185
پسندها
662
امتیازها
3,933
مدال‌ها
6
سن
22
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #110
تمام مسیر باقی‌مانده تا خارج از مرکز شهر، در سکوت سپری شد. ونتسل از آن دسته آدم‌هایی نبود که حرف‌های زیادی برای گفتن داشته باشد و بلعکس معتقد بود که ساکت ماندن، امن‌تر است؛ البته که برای دومینیکا، چنین چیزی مانند آن بود که خداوند یک نگاه دوباره به او انداخته باشد. هنوز وقتی چشمانش را می‌بست، وراجی‌های بی‌پایان میگل را می‌شنید؛ او می‌توانست در آن واحد، هزاران کلمه‌ی بیگانه را با یکدیگر آشتی دهد و حتی ساعت‌ها درمورد رنگ پیراهن مردی که از او ساعت پرسیده، حرف بزند!
ناخودآگاه، دستانش را مشت کرد و پارچه‌‌ی لطیف پیراهنش را در بین انگشتانش، فشرد. از این وضعیت راضی نبود؛ چرا تمام افکارش بدون آن که بخواهد، به او ختم میشد؟ این، احمقانه است؛ این عذاب وجدان بادآورده، احمقانه است! می‌دانست که نباید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ℛℴℎ

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا