کاربرد هشتگ بی_صدا_گریه_کن

  1. M

    در حال تایپ رمان بی‌صدا گریه کن | ملیکا یکتا کاربر انجمن یک رمان

    #بی_صدا_گریه_کن #پارت_دوازدهم همین‌که وارد اتاقم می‌شوم ناگهان در با شتاب باز می‌شود و قامت توحید نمایان می‌شود × چته چرا فرار می‌کنی ازم؟ - سلام داداش..ببخشید ندیدمت. × ندیدی یا خودت رو زدی به ندیدن؟ جوابی نمی‌دهم که می‌گوید:اگه می‌خوام این وصلت سر بگیره در درجه اول به خاطر خودته...
  2. M

    در حال تایپ رمان بی‌صدا گریه کن | ملیکا یکتا کاربر انجمن یک رمان

    #بی_صدا_گریه_کن #پارت_یازدهم ..................... بی‌حوصله مانتوی کتانم را می‌پوشم و چادرم را رویش می‌اندازم.. + تینا حاضر شدی؟ با صدای خانم‌جان از اتاق بیرون می‌آیم و می‌گویم:خوبه لباسم؟ + خوبه. بی‌مقدمه در آغوشش می‌گیرم و می‌گویم:بابت همه‌چی ممنونم خانم‌جان. + تینا؟ - جانم خانم‌جان؟ با بغض...
  3. M

    در حال تایپ رمان بی‌صدا گریه کن | ملیکا یکتا کاربر انجمن یک رمان

    #بی_صدا_گریه_کن #پارت_دهم خانم‌جان بغضش می‌شکند و می‌گوید:انتظار داری دخترم رو ندیده و نشناخته بدم به یه از خدا بی‌خبر ؟اصلا یک‌بار به حرف دلش گوش کردی؟ببینی خودش چی‌میگه.. فقط برای خودت میبری و می‌دوزی.. از ترس این‌که دعوا بیش از پیش شدت نگیرد می‌گویم: داداش گفتی تا پنجشنبه باید خودمون رو...
  4. M

    در حال تایپ رمان بی‌صدا گریه کن | ملیکا یکتا کاربر انجمن یک رمان

    #بی_صدا_گریه_کن #پارت_نهم × آره سربار منه..من خرجش‌ رو میدم..الانم پول ندارم بیشتر از این خرجش کنم..حرفیه؟ خیره به دهان توحید می‌شوم.. من سربار بودم؟ اگر او بیرون از خانه کار می‌کرد من هم در خانه کار می‌کردم.. خیال می‌کرد آن لباس‌های کثیف خود به خود شسته می‌شود؟ یا خانه خود به خود تمیز می‌شود؟...
  5. M

    در حال تایپ رمان بی‌صدا گریه کن | ملیکا یکتا کاربر انجمن یک رمان

    #بی_صدا_گریه_کن #پارت_هشتم .................... (یک هفته بعد) + تینا؟ کتاب تستم را جمع می‌کنم و می‌گویم:جانم خانم‌جان؟ +ببخشید مزاحم درس خوندنت شدم،اما یه موضوعی هست که توحید می‌خواد بهت بگه.. - چیزی شده خانم‌جان؟ + نمی‌دونم دخترم..ایشالا خیره،پاشو بیا بیرون از اتاقت تا ببینم چی‌میگه.. چشمی...
  6. M

    در حال تایپ رمان بی‌صدا گریه کن | ملیکا یکتا کاربر انجمن یک رمان

    #بی_صدا_گریه_کن #پارت_هفتم با بغض می‌گویم:آخه داداش درسم خوبه،همه معلم‌هام میگن من حتما پزشکی قبول میشم..توروخدا بزار بر.. حرفم را قطع می‌کند و می‌گوید:نمیشه تینا بفهم اینو،این‌قدر خیال‌بافی نکن..پزشکی مگه کشکه که همه قبول بشن..اصلا مگه کتاب تست داری؟بدون کتاب و کلاس که پزشکی قبول نمیشی لب...
  7. M

    در حال تایپ رمان بی‌صدا گریه کن | ملیکا یکتا کاربر انجمن یک رمان

    #بی_صدا_گریه_کن #پارت_ششم ......................(پرش زمان) × آبجی کوچولو نمی‌خوای پاشی؟ با صدای توحید فورا از جایم بلند ‌می‌شوم و می‌گویم:سلام داداش..ببخشید زیاد خوابیدم..خانم‌جان کجاست؟ × رفته پیش خاله زهرا..گفت من بهت ناهارت رو بدم. می‌دانستم خانم‌جان قصدش از رفتن فقط آشتی دادن من و توحید...
  8. M

    در حال تایپ رمان بی‌صدا گریه کن | ملیکا یکتا کاربر انجمن یک رمان

    #بی_صدا_گریه_کن #پارت_پنج .......................... آرام‌ چشم‌هایم را باز می‌کنم و با دیدن خانم‌جان لبخندی به رویش میزنم. + به هوش اومدی مادر؟قربونت برم درد داری؟برات سوپ ماهیچه بار گذاشتم، بخوری بدنت قوت بگیره. با درد می‌گویم:بدنم درد می‌کنه خانم‌جان خانم‌جان آهی می‌کشد و می‌گوید:من چی‌کار...
  9. M

    در حال تایپ رمان بی‌صدا گریه کن | ملیکا یکتا کاربر انجمن یک رمان

    #بی_صدا_گریه_کن #پارت_چهار توحید با غصب می‌گوید:الان مشخص میشه کاری کردی یا نه..من خانم‌جان نیستم که یه مشت دروغ رو باور کنم..اون‌قدر می‌زنمت تا بگی چه غلطی کردی..پس بهتره زودتر به حرف بیای وگرنه خونت پای خودته تینا! +ولش کن توحید..چه دروغی؟دل پسره گیره پیش یکی دیگه..نمیشه که به زور شوهرش بدی...
  10. M

    در حال تایپ رمان بی‌صدا گریه کن | ملیکا یکتا کاربر انجمن یک رمان

    #بی_صدا_گریه_کن #پارت_سه خانم‌جان فورا سمت تلفن می‌رود و شماره‌ی منیره خانم را می‌گیرد با لرز به دهان خانم‌جان خیره می‌شوم.. +سلام حاج خانم خوبید؟ _.... + والا چه احوال‌پرسی..پسرتون که با این کارهاش واسمون حال و روز نذاشته -.... + والا امروز آراد به تینا گفته که دلش پیش کس دیگه‌ای گیره و به...
  11. M

    در حال تایپ رمان بی‌صدا گریه کن | ملیکا یکتا کاربر انجمن یک رمان

    #بی_صدا_گریه_کن #پارت_دو س...سلام خانم جان خانم‌جان با شنیدن صدایم سربلند می‌کند و با دیدنم نگران نگاهم می‌کند. +این چه سر و ریختیه؟چی‌شده؟ - خ...خانم جان این را می‌گویم و ناگهان بغضم می‌شکند.. حالا جواب مادر بیچاره‌ام را چه‌ می‌دادم؟! + جان؟جان مادر..دردت به جونم..چی‌شده؟ - آراد..آراد گفت منو...
  12. M

    در حال تایپ رمان بی‌صدا گریه کن | ملیکا یکتا کاربر انجمن یک رمان

    #بی_صدا_گریه_کن #پارت_یک شوکه به صورت آراد خیره می‌شوم.. _چ..چی‌میگی آراد؟یعنی چی که منو نمی‌خوای؟شوخی میکنی؟ آراد با صورتی قرمز از عصبانیت فریاد می‌زند: نمی‌فهمی تینا؟نمی‌خوامت..اگه هم اومدم خواستگاریت به اصرار خانواده ام بود..این عقد کوفتی رو بهم بزن..بگو نمی‌خوای بغضم می‌شکند و می‌گویم:برای...
عقب
بالا