- نویسنده موضوع
- #11
#بی_صدا_گریه_کن
#پارت_هشتم
....................
(یک هفته بعد)
+ تینا؟
کتاب تستم را جمع میکنم و میگویم:جانم خانمجان؟
+ببخشید مزاحم درس خوندنت شدم،اما یه موضوعی هست که توحید میخواد بهت بگه..
- چیزی شده خانمجان؟
+ نمیدونم دخترم..ایشالا خیره،پاشو بیا بیرون از اتاقت تا ببینم چیمیگه..
چشمی میگویم و بلند میشوم..
با دیدن توحید و لبخندی که بر لب داشت..میلرزم
دلم گواه بدی میدهد..میدانستم که روی خوش نشان دادن توحید بیدلیل نیست..
× بشین تینا..
مینشینم و خیره به توحید و خانمجان میشوم..
- جانم داداش؟چیزی شده؟
× امروز یکی از رفیقام اومد پیشم..
- خ..خب..بهسلامتی
× گفت دلش پیش تو گیره..پسر بدی نیست..اجازه خواست واسه خواستگاری..منم گفتم پنجشنبه...
#پارت_هشتم
....................
(یک هفته بعد)
+ تینا؟
کتاب تستم را جمع میکنم و میگویم:جانم خانمجان؟
+ببخشید مزاحم درس خوندنت شدم،اما یه موضوعی هست که توحید میخواد بهت بگه..
- چیزی شده خانمجان؟
+ نمیدونم دخترم..ایشالا خیره،پاشو بیا بیرون از اتاقت تا ببینم چیمیگه..
چشمی میگویم و بلند میشوم..
با دیدن توحید و لبخندی که بر لب داشت..میلرزم
دلم گواه بدی میدهد..میدانستم که روی خوش نشان دادن توحید بیدلیل نیست..
× بشین تینا..
مینشینم و خیره به توحید و خانمجان میشوم..
- جانم داداش؟چیزی شده؟
× امروز یکی از رفیقام اومد پیشم..
- خ..خب..بهسلامتی
× گفت دلش پیش تو گیره..پسر بدی نیست..اجازه خواست واسه خواستگاری..منم گفتم پنجشنبه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش