کد داستان کوتاه: 548
ناظر: @MIELE
عنوان: قطعههای باخ و شوپن*
نویسنده: زری مصلح
ژانر: #درام
خلاصه: عشق شیرین است، زندگی بخش است...اما برای او نه! برای تیگران اشتباه است و غم؛ هنگامی که احساس میکند به دختری که فرسنگها با او فاصله دارد، علاقهمند شده است. تیگرانِ مطرود، سعی میکند به این نتیجه...
...Not Alone: Michael, Through a Brother's Eyes
نام ترجمه شده: تو تنها نیستی: مایکل، از نگاه یک برادر
نویسنده: Jermaine Jackson
ژانر: #زندگینامه #درام
ناظر: @SparK
مترجم: @H A N I N
خلاصه:
این کتاب داستانی از زبان جرمین جکسون، برادر بزرگتر مایکل جکسون است. در این کتاب، جرمین نگاهی به زندگی شخصی...
نام رمان :
خواستهی فراموش شده
نام نویسنده:
روژان.A
ژانر رمان:
#درام #عاشقانه
کد رمان: 5390
ناظر: @Ellery
خلاصه:
چو بفروختی، از که خواهی خرید؟ متاع جوانی به بازار نیست... .
داستان؛ حول و حوش زندگی پیرزنی به نام پِنی میچرخد که زندگیاش از هر زاویهای، انتخابهای خودش نبوده... زندگی را عادلانه...
نام رمان:شوق شفق، آه آسمان
نام نویسنده:فاطمه حمید
ژانر رمان: #تاریخی #عاشقانه #درام #تراژدی
خلاصه:
سرنوشت همچون یک کلاف، پیچیده و درهم گره خورده است. هیچ داستانی آغاز و پایان مشخصی ندارد. چه پادشاه پشت پرده باشی و چه دلقکی تاج بر سر، چه شاگرد آهنگر باشی و چه پسر فرماندهای بزرگ، باید بدانی که...
عنوان: رمان در رویای دژاوو
ژانر: #عاشقانه #درام
نویسنده: آزاده دریکوندی
خلاصه
دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید.
وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید...
نام رمان :دلدار بانو
نام نویسنده:Ayli_amf
ژانر رمان:#عاشقانه#درام#معمایی
به نام خالق عشق
خلاصه:
هامین پادشاهی جوان،بیتجربه و تازه به سلطنت رسیده است.
اَوینار دختری رعیت و فقیری که از خانواده سلطنتی تنفر عجیبی دارد!
همه چیز خوب است تا هامین با اوینار اشنا شده و بنا به دلایلی هویتش را از...
کد رمان: 5353
ناظر: @Sara_D
خلاصه:
هستی با مادرش شیوا زندگی میکنه و فرداد با پدرش رشید. شیوا و رشید عشق قوی بینشون بوده و سی سال پیش با هم فرار میکنن و ازدواج میکنن و بچهدار میشن اما بعد یه اتفاق... .
«به نام خالق حق»
کد رمان: 5325
ناظر: @Mobina.yahyazade
تگ: برگزیده
خلاصه:
همه چیز از همان آسانسور آغاز شد؛ آسانسوری که بسان معجزه ظاهر شد و راه حلی شد بر همهی برهانهای اثبات نشدهمان.
درست زمانی که نیاز داشتم به دیدنت، آسانسور آمد؛ من و تو را درگیر کرد و برهانمان دیگر برهان نبود، زیبا شده...
به نام حق
داستان کوتاه گوربه
به قلم دیاناس (میم_خاکینهاد)
ژانر: #اجتماعی #درام #فانتزی
خلاصه:
یک روز از همه فاصله میگیرم و به کورسوری درونم سفر میکنم. خود را فراموش میکنم اما محیط را به خاطر میسپارم.
آن روز، مطمئنم به جای شما گربهای وفادار به سویم دست دراز میکند. قدم میزنیم و صحبت...
نام داستان کوتاه: جوسکا*
نویسنده: Lornsun
ژانر: #درام #فانتزی #روانشناختی
خلاصه:
نیزار سیهپوش آسمانها از آغازگران میگویند و مرداب نومیدی وداعهایش را بر آینهی آب مینویسد. غم در امواج پَر میکشد و کسی در انحصار غبار بر روی آب پادشاهی میکند! نویسندهای، با کتبی که انزوال را در خود میبلعد...
کد داستان: 522
ناظر: @Raha~r
نام داستان کوتاه: جوسکا*
نویسنده: Lornsun
ژانر: #روانشناختی #فانتزی #درام
خلاصه:
نیزار سیهپوش آسمانها از آغازگران میگویند و مرداب نومیدی وداعهایش را بر آینهی آب مینویسد. غم در امواج پَر میکشد و ضمیر در انحصار غبار بر روی آب پادشاهی میکند! نویسندهای،...
کد رمان: ۵۲۷۰
ناظر: @| pãŗişã |
نام رمان: مرگ *پروانه
نام نویسنده: آرمیتا شهسواری
ژانر: #درام #اجتماعی #عاشقانه
خلاصه:
سارا فرخ؛ نوجوانی است که مانند همسنهای خود در آرزوی استقلال زندگی میکند؛ موانع این آمال برایش کمتر اما سختتر ازهمسنهایش است، با این حال بعد از دیدن نتایج کنکورش وارد...
کد رمان: ۵۲۷۰
ناظر: @AliReza
سطح: برگزیده
در حال بررسی تگ...
متشکر از @faezeh akbari نازنین و هنرمند برای طراحی جلد:)
خلاصه:
سارا فرخ نوجوانی است که جامعه هنوز نتوانسته او را بپذیرد و همین از او یک نوجوانِ بدبین و منفور میسازد. درک نشدنها همهچیز را بد و بدتر میکنند، به گونهای که او...
"به نام خرد بخش بخردنواز"
کد رمان: 5265
ناظر: @Kallinu
خلاصه:
یک خیابان شلوغ. یک کوچه معروف. یک شبکه پیچدرپیچ از کوچههای که به نحوی باهم مرتبطاند. سرنوشت افرادی این محل با یکدیگر پیچ خورده.
و او زندگی را از این کوچهها یاد گرفته بود. در این کوچهها بزرگ شده بود. زمین خورده بود. گریه کرده...
کد: 5146
ناظر: @Abra_.
دو فصل در یک جلد!
خلاصه:
از همون اول، تو اوج جونیش با کلی ثروت مجبور بود تنهای تنها زندگیش رو بچرخونه... اما یه جایی از زندگی انگار ورقِ تنهایی برگشته بود و با اضافه شدنِ یه سری آدمای جدید، هیجان سر تا سر سرنوشتش رو در برگرفت. انگار همهی آدمای دور ورش دست تو دست هم...