صدای چیشد پس گفتن میرسلیم اکوی عجیبی در دل کوچه انداخت.
- چرا دخترم از من وحشت داره؟ چرا گذاشتی یک سال و نیم توی اون خراب شده میون صدتا دیوونه بمونه که بدتر بشه. با افسون چیکار کردی البرز!
صبر البرز تمام شد. سرش را بلند کرد و میان چشمهای میرسلیم زل زد.
- از من میپرسی چرا دخترت ازت میترسه؟ از...