نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

عاشقانه‌ها عاشقانه های الهام امریاس

  • نویسنده موضوع ASaLi_Nh8ay
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 68
  • بازدیدها 1,784
  • کاربران تگ شده هیچ

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #11
سایه ای آویزانم
بر دیوارهٔ مضطرب
ساعت سکوت
عمر مرا بهم می زند
کفگیر کبوس کائنات
ودر آتش تحجراتش خشک می سوزاندم
بی آنکه
کبابی برای کتمانم مهیا کند
تیر میکشد ستون فقراتم از فرونی فاجعه
کاش لاما بودم
شتری بی کوهان در کویر مصر
با لنجی که شل می چرخاند
خارها را در آسیاب دندان
به غیظ فرو میبردمت
به تحت تعزیر
ای آنکه قصری از ارسارتم بنا کرده ای
برای پادشاهی کردنت.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #12
از هلاهل پر شده پیمانه ی پیمان من
جان من جانان او شد،ای دریغ از جانِ من

بر سر یارم مبادا ای رقیبان دست بَرید
بشکند دستی که دستش میرسد بر آنِ من

در جوانی زنده در گورم ز داغ فرقتش
گُر گرفته از گناهش گلشن دامان من

مرغ بو تیمارم ودریا به دریا غرقِ اشک
آه از آن ساحل که نخلش میشود زندان من

بلخی شوریده حالم در پیِ شمس شعور
تا به تبریز تمنایش ببازد خوان ِ من

عاشق کفرم ،که از چشمان او سرریز شد
پیک پند واعظان و باده ی ایمانِ من

سائلان در سفره ی ما نان بخشش میخورند
کِی شود تا از کَرم، نانی دهد رحمان ِ من
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #13
برو ای عشق دل آزرده ز آزار، منم
آنکه در بزم شبستان تو شد خوار ،منم

مسخ تالار اجنه نشدم تا بروی
آنکه بودای دلش گشت ستمکار، منم

عهد کردی که سرِ دامن من جان بدهی
آنکه جان داده برِ دامن دیوار ،منم

هیوم فکر مرا هجمه ی ذرات تو کُشت
آنکه در فلسفه ی ظن تو شد زار منم

دامن مریمِ من عطر نجیبی دارد
آنکه کم کرده کسی باورش انگار منم

هر که بر شاخه ی شعرت بنشیند ،بپرد
آنکه ثابت قدم است در ره دلدار منم

پنجره وا نکنم بعد تو بر منظره ای
آنکه با نو نشدش کهنه دل آزار منم.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #14
مجالی گر بیفتد دستمان در،گاه تنهایی
در آغوش تو خواهم خفت، اگر آغوش بگشایی

جهانی جزوهِ غم داد به دست آرزو هایم
تو استادم شو ،درس شادمانی ده بشیدایی

گلوی شعرهایم را به حس تازه ای تر کن
به حس تازه ای غیر از فراق و ناشکیبایی

من از مِهر تو مرتاضم ،بجز باتو نمی سازم
نه در بند تنی بودم ،نه پابند تمنایی

خیال زلف شبگونت ،شرر انداخت بر روزم
سحر هم سوختم از تب به بیماری رویایی

دل از غم قیرگون است و ش*ر..اب نغمه ای خواهم
گذارم بر لب حسرت به قصد باده پیمایی

بنازم گردش چشمت چه گَردی میکند بر پا
نسیمم میشود طوفان چو مژگانت به هم سایی

چو یوکابد مرا باری ست که باید بسپرم بر نیل
برونم زخمی فرعون ،درونم لطف موسایی

من از روزی که دانستم عصای دست نااهلم
کشیدم سینه ی خود را به آغوش چلیپایی

جگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #15
از او که در آغوش تو مستانه می خوابد ،مپرس
شامت چگونه طی شده ،از من بپرس این قصه را

از من که در تنهائیم ،شلاق حسرت خورده ام
از من ،که دردم کی رسد دستش به دامان دوا

هر لحظه که بر گردنت پیچیده است دستان او
بر گردنم پیچانده شد درد ِطناب ِدارها

خون از رگ دل میرود ،این شوکرانِ عشق ماست
می نوشمش بایاد تو، ای یار بدعهد و وفا

سینوهه ام بودی ،چرا جلاد جانم گشته ای
موسای نیل ات را چرا دادی به فرعون جفا
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #16
و مرا کُشت ،مراکُشت،مراکُشت غمت
چه کنم تا بکُند بر دل ِ من پشتْ غمت

کرده در هیئت جان عشقِ تو غوغا ،چکنم
تا نکوبد دگرم بر سرِ دل مشتْ غمت

دین من چشم تو ،ایمان وجودم نگهت
ای به گاتای غزل آیت زرتشتْ غمت

مسخ دیوان توام ،مسح بکش بر سرِ من
تا به فرقم نکشاند پنج انگشتْ غمت.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #17
ای بفدای شعرِ تو چشمه ی خون روانِ من
ناله مکن که می خورد تیرِ غمت بجانِ من

آهِ تو از نهاد ِمن،ناله ی ناشنیده نیست
آه نکش که بر زمین می رسد آسمانِ من

سر به کدام دامنی ،دستِ که مانده برسرت
وای ز غیرت و حسد ،سوخته استخوانِ من

حامله ام به حسرتت ،این تو واین جنینِ غم
مادر درد شد دلِ عاشق بی نشانِ من

ترکش طعنه ات هنوز بر سر نخل ناز ماست
ای که ز خشم تو فرو،ریخته آشیانِ من

فرق نمی کند جفا،یا که وفا کنی به ما
در همه حال می چکد عشق تو از زبانِ من
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #18
ز میخانه به مسجد می روم ،از کفر تا دین
ز نوشیدنی تو دست میشویم ای ابریق غمگین

صلیب از دوش سنگین گشته ام بردار ای دزد
که شمعون را غم عیسی نخواهد داد تسکین

به راه دور بستند پای شیدایی ما را،آه
چو کشکولی که از خود دور می بیند تبر زین

تبم بالا گرفت ای ابن سینا مرهم ات کو
که زخمم گشته از بیرحمی اش بسیار چرکین

پریشنده تر از سر کنده مرغانِ غریبم
مکن قصاب، این گونه دلم را ،پرپر از کین

چه آکیناکه ای داری به دستان ات، یلِ غم
بنازم ضربت شمشیر شعرت را به تحسین
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #19
من همانم که به تکبیرة الاحرام نماز
باده ها را ز ریاضت طلبی می شکنم
بیوفایان هوسی هست شمارا بخداوندی خویش
که من آن را چو قبا بر سر خر می فکنم
یاوه گویان به سلامت که خدا یار شماست
وآنکه عاقل شد از این پچ پچ مسموم منم
نفسی بود شما را، به تقلای و طمع
که من آن را ،به ارسارت ببرم در بدنم
هر که آئینهٔ زنگاری خود، صیقل از صدق کند
هرگز از باد ملامت ،به غبارش نزنم
من همان سائل رندم به خرابات شما
که گهی چون ملک و گاه چونان اهرمنم
آفتاب را غم تاریکی شب در دل نیست
من همانم که به خورشید تو در انجمن
جامه از هم مدر ای ... سیه چهره که حق
مژده دادست که چاه بر سر راهت نکنم.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #20
آنقدر می گریمت تا فرقتت کورم کند
یا به چشمانت رسم یا زنده در گورم کند

ماهی دریاچه ی دیوانه گی هایت شدم
گو لبت را ،تا به صیدم آید و تورم کند

بغض از من بغچه ای لبریز حسرت بافته
ای سلیمان امر کن تا عشق چون مورم کند

گل نبودم در نگاه گل شناس ات ای دریغ
خارتنهایی کبود از نیش زنبورم کند

من همان آزاده ام ،بهرام من تیری بزن
تا به خونم گیرد و در خاک قمصورم کند

تیرتند فاصله ،فریاد فرهادم بکرد
در میان عشق شیرین ،اشک ها شورم کند

گفته ای از چه سیاهست سرسرای سینه ام؟
شب از آن ماندم که دیدار تو پرنورم کند
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا