متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های حمید مصدق

  • نویسنده موضوع Hana.BanU ☯
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 14
  • بازدیدها 313
  • کاربران تگ شده هیچ

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,073
پسندها
7,988
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #11
آه چه شام تیره‌ای از چه سحر نمی‌شود
دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی‌شود
سقف سیاه آسمان سوده شده ست از اختران
ماه چه ماه آهنی اینکه قمر نمی‌شود
وای ز دشت ارغوان ریخته خون هر جوان
چشم یکی به ماتم این‌همه تر نمی‌شود
مادر داغدار من طعنه تهنیت شنو
بهر تو طعن و تسلیت گرچه پسر نمی‌شود
کودک بینوای من گریه مکن برای من
گر چه کسی به جای من بر تو پدر نمی‌شود
باغ ز گل تهی شده بلبل زار را بگو
از چه ز بانک زاغها گوش تو کر نمی‌شود
ای تو بهار و باغ من چشم من و چراغ من
بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی‌شود
 
امضا : Hana.BanU ☯
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,073
پسندها
7,988
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #12
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري؟
– نه؟
از آن پاك‌تري.
تو بهاري؟
– نه،
– بهاران از توست.
از تو مي گيرد وام،
هر بهار اينهمه زيبايي را.
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو!
 
امضا : Hana.BanU ☯
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,073
پسندها
7,988
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #13
دشت ها نام تو را می گویند
کوه ها شعر مرا می خوانند
کوه باید شد و ماند
رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند
در من این جلوۀ اندوه ز چیست؟
در تو این قصۀ پرهیز ــ که چه؟
در من این شعلۀ عصیان نیاز
در تو دمسردی ِ پاییز ــ که چه؟
حرف را باید زد!
درد را باید گفت!
سخن از مهر من و جور ِ تو نیست
سخن از متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن ِ پندار ِ سرورآور ِ مهر
آشنایی با شور؟
و جدایی با درد؟
و نشستن در بُهت ِ فراموشی یا غرق ِ غرور؟
سینه ام آئینه ای ست،
با غباری از غم
تو به لبخندی از آئینه بزدای غبار
آشیان تهی دست مرا
 
امضا : Hana.BanU ☯
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,073
پسندها
7,988
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #14
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو؟
بی تو مردم، مردم
گاه می‌اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می‌گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می‌شنوی
روی تو را کاشکی می‌دیدم
شانه بالا زدنت را
بی قید
و تکان دادن دستت که
مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را که
عجیب!
عاقبت مرد؟
افسوس
کاشکی می‌دیدم
من به خود می‌گویم:
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاکستر کرد؟
 
امضا : Hana.BanU ☯
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,073
پسندها
7,988
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #15
کاهش جان من این شعر من است
آرزو می‌کردم
که تو خواننده شعرم باشی
راستی شعر مرا می‌خوانی؟
نه، دریغا، هرگز
باورم نیست که خواننده شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می‌خواندی
 
امضا : Hana.BanU ☯
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا