متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها ๑| آشوب |๑

  • نویسنده موضوع Maede Shams
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 340
  • بازدیدها 6,076
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,373
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • نویسنده موضوع
  • #141
ریه ها در زحمت...
ناشناسی دیروز عمودی راه می رفت
مات و مبهوت معمای حیات!
ناشناس در امروز،
افقی خوابیده است
باز مبهوت معمای حیاتی دیگر!
ریه ها آسوده...

#حسین_پناهی
 
امضا : Maede Shams

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,373
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • نویسنده موضوع
  • #142
رفتم که آن دوچشم فريبا را،
ازصفحه خيال فروشويم،
رفتم صفاي مهرو محبت را،
در ديده ودل دگري جويم،
دردا که هرنفس که برآوردم،
ديدم حديث عشق تو مي گويم

#رهی_معیری
 
امضا : Maede Shams

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,373
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • نویسنده موضوع
  • #143
دختر بودن داستانِ عجیبی ست . . .
تو خانه ها را بعد از عروس شدنِ دختر هایشان دیده ای ؟
رنگِ مرگ میبارد از در و دیوارهایشان .
دیده ای چقدر غمگینانه به خیر میشود عصر هایشان ؟
چای هایشان ،
چای هایشان زعفران ندارد انگار . . .
درون جا کفشیشان ، بلند و کوتاه ترین کفش های رنگی را نمیبینی .
انگار برده اند روح و روانِ خانه را
انگار عشق را برده اند و غم را تزریقِ لحظه هایشان کرده اند . . .
مهمان های ناخوانده که هیچوقت نمی آیند بگویند این ها را ؛
اما خانه ای که دختر نداشته باشد خیلی بی صفاست ، مهمانی هایش به دل آدم نمیچسبد
کسی با موهای بافته و ناخن های رنگی و شالِ قرمزش که نمی آید روی مبل بنشیند و آدم در پیچ و تابِ مژگانش جان بدهد .
تو غمِ خانه ها را بعد از عروس شدن دختر هایشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,373
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • نویسنده موضوع
  • #144
دل‌آرامی یا‍ بلای منی؟
قبله عشقی یا خدای منی؟
شور عشق و جوانی، تویی تو
مراد من از زندگانی، تویی تو
اگر جویم مه، تو بر بام آیی...
وگر نوشم می، تو در جام آیی
به چشمت که بی تو ز جان سیرم
نگاهی نگاهی که میمیرم
ز عشقت حاصل من نشد جز نام
و رازی که در این بستر غم،
دل من رنگ شادی نمی گیرد
بیا این دم آخر رها کن
گفت‌وگو را نگاهی به راهی کن،
مرنجان دل او را که می‌میرد
دگر چون نی ناله‌ها نکنم
شکوه‌ی عشقت با خدا نکنم
چون که بوی وفایی نداری
دل و جان دردآشنایی نداری
چه شد آن شب‌ها که با من بودی
به جای اشکم به دامن بودی
به چشمت که بی تو ز جان سیرم
نگاهی نگاهی که می‌میرم

#رهی_معیری
 
امضا : Maede Shams

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,373
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • نویسنده موضوع
  • #145
گاهی باید رفت و آنچه ماندنی‌ست
را جا گذاشت ،
مثل یاد ،
مثل خاطره ،
مثل لبخند .
رفتنت ماندنی و با ارزش می‌شود
وقتی که باید بروی
، بروی
و ماندنت پوچ و بی‌فایده است
وقتی که نباید بمانی ، بمانی

#آنا_گاوالدا
 
امضا : Maede Shams
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Dizzy

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,373
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • نویسنده موضوع
  • #146
سلام! آینهٔ آفتابزادهٔ من!
صبیحِ جبهه فروزِ جبین گشادهِٔ من!

اتاق را همه خورشید می‌کنی هر صبح
سلام آینهٔ روی رف نهادهٔ من!

همه کدورتِ پیچیده در تو، نقش من است
مگر نه آینه‌ای تو؟ زلالِ سادهٔ من!

به برگ‌های گل از تو غبار روبم. اگر،
خزان امان دهدم هست این ارادهٔ من.

فرشته عشق نداند، که گفت؟ اینک تو:
فرشتهٔ همه هستی به عشق دادهٔ من

ترا چه کار که سرو ایستاده می‌میرد؟
همیشه سبز بمان، سروِ ایستادهٔ من!

به تو رسیدن و ماندن خوش است خانهٔ اَمن!
نهایت سفر! ای انتهای جادهٔ من.

#حسین_منزوی
 
امضا : Maede Shams

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,373
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • نویسنده موضوع
  • #147
یک بار هم زنگ زده بودم منزل نقی‌زاده
اسمش فرامرز بود و با یکی دیگر که هیچ یادم نیست، سه نفری روی یک نیمکت می‌نشستیم.
مادرش که گوشی را برداشت، اسمش یادم رفت،
_منزل نقی‌زاده؟
از بابام یاد گرفته بودم بگویم منزلِ فلانی
مادرش شاکی و عصبی گفت:با کی کار دارین؟
_ با...پسرتون .
_ کدومشون؟
تک پسر بودم و فکر اینش را نکرده بودم که در یک خانه شاید بیش از یک پسر وجود داشته باشد.
شاکی‌تر و عصبی‌تر پرسید:کدومشون؟ با کدومشون کار داری؟
هول شدم. یادم نیامد که مثلن بگویم اونی که اول راهنمایی‌ست.
من‌من‌کنان گفتم : « اونی که موهاش فرفریه، حرف بد می‌زنه، قشنگ می‌خنده...» اونی که قشنگ می‌خندید خانه نبود...تق !
فردایش گفت: «من قشنگ می‌خندم؟» و ریسه رفت...
من حرصم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,373
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • نویسنده موضوع
  • #148
من آدم مغروری نیستم!
من فقط از پیراهن های تنگی که مناسب اندام آدم نیستند و محکم گلوی آدم را می‌گیرند و می‌خواهند خفه ات کنند و تمام شلوارهای گشادی که به پاچه‌ی آدم می‌پیچند و راه رفتن را برای آدم‌ها مشکل می‌کنند و هر کارشان هم که می‌کنی، باز قالب بدن نمی‌شوند، می‌ترسم.
من می‌ترسم! من از این همه پیچ هرز، که خوب جا نمی‌روند، خوب بسته نمی‌شوند و دنده‌هایشان ساییده شده است و از ریخت افتاده و گشاد شده و دیگر نمی‌توانند چفت خودشان را پیدا کنند، می‌ترسم.
من از این همه گروه خونی متفاوت، که به هم نمی‌خورند و اگر با هم مخلوط شوند، لخته می‌کنند و آدم را تا مرز سکته پیش می‌برند، می‌ترسم.
دوست داری راستش را بگویم؟!
من از آغوشی که هم اندازه‌ی آغوش خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Dizzy

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,373
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • نویسنده موضوع
  • #149
آدم یک روز چشم‌هایش را می‌بندد و دست‌هایی را رها می‌کند !
با چشم‌های بسته دست‌های دیگری را می‌گیرد !
با چشم‌های بسته سعی می‌کند همه چیز را فراموش کند !
با چشم‌های بسته حرف می‌زند، می‌خندد، راه می رود !
و در آخر با چشم‌های بسته سقوط می کند !
پس از آن چشم‌هایش را باز می‌کند ،
با چشم‌های باز راه می‌رود اما دیگر سقوط
نمی کند ،
با چشم‌های باز کم حرف می‌زند، کم می‌خندد ،
و همه چیز را مو به مو به یاد می‌آورد ...

اما با چشم‌های باز دیگر می‌ترسد که دست‌هایی را بگیرد، می‌ترسد ...
 
امضا : Maede Shams

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,373
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • نویسنده موضوع
  • #150
عاشقِ پيراهنِ چهارخانه ى مردانه بود!
روبروى ويترين مغازه ها مى ايستاديم و برايم انتخاب ميكرد...
چشم بسته سليقه اش را قبول داشتم
قرار بود يك يادگارى بدهيم به يكديگر؛
يكى از چهارخانه هايم را خواست كه هروقت تن ميكردم
تا ساعتها قربانِ قد و بالايم ميرفت
انتخابِ خودَش هم بود...
يك روز برايم عكسى فرستاد كه ديدم لباسم را تن كرده و
آستينهايش را مثلِ خودم تا آرنج بالا زده و
لبخندِ لعنتى اش را هم چاشنىِ عكس كرده...
ميگفت دلم نمى آيد زياد بپوشمش
مبادا بوىِ عطرِ تلخِ مردانه ات از روىِ لباس بپَرَد!
ميگفت چهارخانه هايت را كه تن ميكنم،
امنيت تمامِ وجودم را ميگيرد
حالا سالهاست كه ندارَمش
دليلش مهم نيست
مهم تمام چهارخانه هايى ست،
كه ديگر صاحبخانه ندارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا