مباحث متفرقه رمان آنلاین"زنان عنکبوتی" فراداستانی که از میان جامعه ایران بر می خیزد؛ نوشته نرجس شکوریان فرد

  • نویسنده موضوع فاطمه شکیبا
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 4,374
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/9/18
ارسالی‌ها
2,022
پسندها
12,339
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
image_2020_2_5-22_18_5_428_ikZ.jpg
#معرفی_کتاب
#زنان_عنکبوتی
♨#تازه_های_کتاب
نوشته ی : #نرجس_شکوریان‌فرد



کتاب #زنان_عنکبوتی رسید

و این بار با یک پرونده امنیتی و بر اساس یک پرونده ی واقعی...
از نویسنده صاحب سبک، نرجس شکوریان فرد...



بریده کتاب:
"من فقط عکسای خودمو می ذاشتم. عکس های مهمونیا و گردشایی که می رفتم. یا گردش و تفریح.

عکسای خودمو دوست داشتم. البته برام مهم بود که لایک ❤و پیام هم داشته باشم.
پیجم مثل بچه ام شده بود. مثل خونه خودم. هم دوستش داشتم، هم توش راحت بودم. خیلی راحت...
همین که نامحدود بود و آزادی رو لمس می کردم، احساس قدرت می کردم."
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/9/18
ارسالی‌ها
2,022
پسندها
12,339
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
رمان آنلاین زنان عنکبوتی
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_اول


چند روز بود که رابط مجموعه در ترکیه پیام مبهمی فرستاده بود


و دیگر هیچ خبری بعد از آن نشده بود.


بلا فاصله از فرانسه هم یک پیام دریافت شده بود مبنی بر کلید خوردن پروژه ای در ایران!


اما هر دو رابط بعد از فرستادن پیام در سکوت رادیویی فرو رفته بودند و امکان هیچ نوع ارتباطی هم نبود.


امیر یک نیرو را به طور ثابت پای سیستم نگه داشت


تا به محض آمدن پیام برای رمزگشایی اقدام کند.


روز پنجم، در سکوت اول صبح اداره، وقتی امیر وارد اتاقش شد،


بولتن سبز رنگ روی میز وادارش کرد تا ببیند بچه ها کار را چه طور انجام داده اند.


خیالش از سیر خبرها که راحت شد، صفحه ی لب تابش را روشن کرد،


باید نظر نهایی اش را روی گزارش مفصل گروه های خبرنگاری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/9/18
ارسالی‌ها
2,022
پسندها
12,339
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_دوم


صدای تقه، سرش را برگرداند سمت دری که با فشار دست سینا باز شد. نگاهش از صورت خندان سینا تا ابروهای در هم شهاب کشیده شد.


سینا گفت:


– با تاخیر اما دست پُر، سلام!


دستِ پیش آمده ی شهاب را فشرد و منتظر ماند تا پشت میز جاگیر شوند. سینا سر بالا گرفت و گفت:


– آقا امیر میدان کارمان مشخصه؟ یعنی اصلاً می دونیم کجاییم و چه کار باید بکنیم؟


امیر لب برچید و دستش را به تایید تکان داد و وسط تخته نوشت:


-این بار میدون کار، شده قلب ایران!


ما۱


کوچه خلوت بود و در سرمای پاییزی نگاه سینا مانده بود روی پیرمردی که شهاب را به حرف گرفته بود.


دل سینا شور می زد و از اینکه پیرمرد شهاب را رها نمی کرد عصبی شده بود.


داشت کم کم پیاده می شد تا پیرمرد را به طرف خودش بکشد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/9/18
ارسالی‌ها
2,022
پسندها
12,339
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_سوم

سینا لبخند پهنی زد و گفت:


– همیشه پای یک زن در میان بوده.
حالا پای نود زن.
کار سخت نیست، تلخه! باخت هم رو شاخشه! دو سر باخته!


شهاب دستی به موهای لختش کشید و به مزاح سینا با تامل لبخند زد و گفت:
– شاید همسایه ها اشتباه گزارش داده باشن،
شاید این خونه با گزارشی که از رابط ترکیه داریم هیچ ارتباطی نداشته باشه…
به نظرت میشه امید داشت که هیچ خبری نیست؟
با این دید یک بررسی کنیم. قال قضیه کنده شه!


سینا با انگشت ضرب گرفت روی فرمان و گفت:- خونه ای که برای هر ورود باید یک بار زنگ فشرده بشه، و هر کس نمی تونه واردش بشه؛ یعنی رفت و آمدها کاملا شناخته شده و با حساب کتابه.


یعنی مشتری ها، مشتری واقعی نیستند، یا اگر واقعی هستند براشون برنامه ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/9/18
ارسالی‌ها
2,022
پسندها
12,339
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_چهارم


فردا سینا و شهاب گزارش تعداد رفت و آمد ها و تیپ افراد و در دائم بسته را که به امیر دادند گفتند:
_ باید یه راهی به خونه باز کنیم تا دقیقا بتونیم کار رو جلو ببریم!


امیر دستانش را درهم گره زد و مقابل دهانش گرفت:
_ کسی که خبر داده گفته اینا تلاش دارن بدون حاشیه کار کنند.
اما، با اطلاعاتی که از جاهای دیگه به دستمون رسیده یه کم قضیه فرق می کنه!


همراه صحبتش یک پوشه از اطلاعات ابتدایی که در این چند روزه تیم سایبری آرش توانسته بودند به دست بیاورند را مقابلشان گذاشت:
_ اینم مطالعه کنید.روند کاری که داره تو ایران انجام می شه.
شهاب و سینا هم زمان سر خم کردند روی پوشه که امیر گفت:
_ یه راه هم پیدا کنید که بشه داخل خونه رو بررسی کرد.
امیر نگاه رد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/9/18
ارسالی‌ها
2,022
پسندها
12,339
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_پنجم

خانواده اش هم اصرار بر همین مدل داشتند و خودشان هم مانعی نبودند.


سبک سنتی در منزل آن ها سبکی تمام شده بود.


اما در دانشگاه، کنار تمام شیطنت ها، او را خواست و برایش جدی بود.


همه جا و همه چیز را با او می خواست…


در تمام مهمانی ها و پارتی ها، ‌‌‌‌‌‌‌


‌کوه… وقتی می رفت که با هم بودند:


– حداقل دو سال دوست بودیم، همدیگه رو خیلی می شناختیم و می خواستیم.


جشن بزرگ و پر سر و صدایی گرفتیم… خیلی خوب بود، همه ی دوستای دانشگاه رو گفتیم و اومدند.


خیابون شریعتی رو آخر شب پسرا با ماشینشون بند آوردن و یه ده دقیقه ای همه با هم رقصیدیم…


یادآوری آن لحظات لبخند روی لبانش می نشاند.


هیجان هایی که در شلوغی زندگی درگیرش بود.


شلوغی هایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/9/18
ارسالی‌ها
2,022
پسندها
12,339
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_ششم
ما۲

ساعت دوازده بود و کوچه در سکوت سرد پاییزی فرو رفته بود.
سینا حسرت زده به ماشین هایی که از کنارشان رد می شد نگاه می کرد.
شهاب خنده اش گرفت و گفت:
– حسرت بخوری گرم میشی؟ سینا در ماشین خاموش و سرد بیشتر مچاله شد و گفت:
_ بخاری، شوفاژ، کرسی، چایی… همه میاد جلوی چشمم. حال بچم هم همینطور!


شهاب سرش را چرخاند سمت سینا و پرسید:
– مگه تبش قطع نشده؟
– نه طفلکم! امروز سه روز شد که خونه سقفش سرجاشه. گفته ویروسه سه روز تحمل کنید تموم میشه. بنده ی خدا خانمم خواب نداره!


همزمان با این حرف، همراهش زنگ خورد. سینا صدای کودک مریضش را که شنید صاف نشست و کمی برایش شعر خواند و وعده ی آمدن داد.
ارتباط را که قطع کرد، چند لحظه طول کشید تا چشم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/9/18
ارسالی‌ها
2,022
پسندها
12,339
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_هفتم

امیر به سرعت از ماشین پیاده شد و به شهاب اشاره کرد تا پهباد را از ساختمان بیرون بیاورد:


– خدا کنه متوجه نشده باشن!


شهاب که داخل ماشین که نشست گفت:
– هیچ راه نفوذی به داخل ساختمون نبود؟
وقتی سکوت هر دو را دید پرسید:
چیزی شده؟


سینا فیلم را کمی عقب آورد و دوباره با دقت دیدند. شهاب زمزمه کرد:
،- یعنی چند نفر دائم اونجان. بیرون نیومدن تا ببینیمشون.


امیر نفسش را بیرون داد و گفت:
– شاید هم این جا به خونه بغلی راه داره و رفت و آمد از اون جاست.


هر دو برگشتند سمت عقب و منتظر نگاه کردند به امیر و او تنها یک جمله گفت:
با آدم های ساده لوح و دوهزاری طرف نیستیم.
باید یه راهی به داخل خونه پیدا کنید.روی یکی از نیروهای خود موسسه کار کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/9/18
ارسالی‌ها
2,022
پسندها
12,339
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_هفتم

امیر به سرعت از ماشین پیاده شد و به شهاب اشاره کرد تا پهباد را از ساختمان بیرون بیاورد:


– خدا کنه متوجه نشده باشن!


شهاب که داخل ماشین که نشست گفت:
– هیچ راه نفوذی به داخل ساختمون نبود؟
وقتی سکوت هر دو را دید پرسید:
چیزی شده؟


سینا فیلم را کمی عقب آورد و دوباره با دقت دیدند. شهاب زمزمه کرد:
،- یعنی چند نفر دائم اونجان. بیرون نیومدن تا ببینیمشون.


امیر نفسش را بیرون داد و گفت:
– شاید هم این جا به خونه بغلی راه داره و رفت و آمد از اون جاست.


هر دو برگشتند سمت عقب و منتظر نگاه کردند به امیر و او تنها یک جمله گفت:
با آدم های ساده لوح و دوهزاری طرف نیستیم.
باید یه راهی به داخل خونه پیدا کنید.روی یکی از نیروهای خود موسسه کار کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/9/18
ارسالی‌ها
2,022
پسندها
12,339
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_نهم

من همیشه با پیشنهادای تو حال می کنم!
– ممنون آقا! اول یه سوال کنم؟
– همه سوال هاتو یه جا بپرس!
– ما مطمئنیم خونه موش داره دیگه!
– داریم مطمئن تر میشیم!
با این جواب امیر عملاً راه کار سینا در ذهنش پودر شد و فقط گفت:
-پس باید مطمئن تر بشیم؟
– حتما! یه موش رو ببینی و بگیری فایده ندا۰۰۰ره!
باید برسی به لونشون تا معدومشون کنی!
تیم جایگزینت که اومد یه راست بیا این جا! تصاویر دوربینای حیاط رو تیم آرش داره بررسی می کنه، بیا! راستی تب کوچولوت قطع شد؟


لبخندی نشست روی صورت سینا و لب زد:
– آره خدا رو شکر. هم تبش قطع شده، هم همه ی خونه رو به شور انداخته!


امیر با خنده تماس را قطع کرد.
تا ساعت هشت شب که شهاب کارش تمام بشود، سینا در اداره یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا