متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه رمان آنلاین"زنان عنکبوتی" فراداستانی که از میان جامعه ایران بر می خیزد؛ نوشته نرجس شکوریان فرد

  • نویسنده موضوع فاطمه شکیبا
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 4,715
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,350
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #21
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_بیستم


شهاب زودتر از ماشین پیاده شد و تا کنار ساختمان رفت و نگاهی به طبقه ی سوم انداخت.


پنجره های کیپ و دوجداره و پرده های کشیده نمی گذاشت هیچ دریافتی جز همان نور کم به کسی برسد. سینا هم پیاده شد و آمد کنارش و گفت:


_ببین من کی دارم می گم که اینا شبکه ایند. به قول آقا امیر مطمئن باش فقط توی تهران هم نیستند. آقا امیر با چند تا از شهرا تماس گرفته تا رصد دقیق سطح شهر داشته باشن. آرش هم که ردشون رو توی چندتا شهر پیدا کرده! چینش کردند. قاعده پنهان بمان پیروز بمان رو هم خوب دارند استفاده می کنند.
شهاب داشت خانه ها را نگاه می کرد و دوربین هایی که بالای هر خانه توی ذوق می زد. چشم گرداند بین ساختمان های نمای رومی و گفت:


– سینا خونه های اینجا چند متره به نظرت؟


–...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] f@f

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,350
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #22
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_بیست_و_یکم


شهاب پیغام حرکت را داد! کوچه ی پهن و پر درخت در تاریکی ساعت یازده شب فرو رفته بود اما سینا حاضر نبود در سکوت شهاب فرو برود و پرسید:

– چند درصد امکانش هست که کسی از افراد همون سال این جا باشن؟ اون افراد که همشون یا تعهد دارند یا جریمه. یه عده رفتند سرِ جای خودشون، یه عده موندن ایران.

شهاب ابرو درهم کشید و رفت سمت ماشین. ذهنش درگیر این مرد بود که ته چهره اش به آدم های نا میزان نمی خورد اما… استارت زد. صبح ساعت هفت باید پیش امیر می بودند برای تحلیل روند.

– حواست با منه شهاب؟


– اوهوم. خیلی امکانش هست.


– خب پس می شه از اونا ورود کرد.


_نچ. مار گزیدن اگر هم باشن. اینا مارمولک تر از این حرفان.
-همراه شهاب روشن و خاموش شد و اسم فرمانده هر دو را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] f@f

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,350
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #23
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_بیست_و_یکم


صبح قبل از شروع جلسه و طی کردن روند مشخص امیر رو به سینا گفت:
سینا پلیور خانم بافت مبارک!
-این کلاس بافتنی روحیه ی خانمای ما رو که عوض کرده! از ده تا تفریح شاداب ترشون کرده!
شهاب لبخند زنان گفت:
-به شرطی که هوویی به نام برادرزن نداشته باشی! پلیور من رو بالا کشید!
امیر نگاه پر ترحمی به شهاب انداخت و گفت:
-از اول هم بچه ی زن بابا بودی!
امیر نامه ی شنود را گذاشت روی میز سینا و تقاضای بعدی را هم شنید:
-آقا امیر شما که لطفتون علی الدوامه!
لبخند صورت امیر را پر کرد:
-بگو.
-همین برخوردتون من رو کشته. دوربینای ساختمونای اطراف رو اگر ببینیم شاید بشه آدمای اون خونه رو شناسایی کرد و الا که توی تاریکی میان و می رن! و این که صاحب این خونه کیه؟ شایدم مستاجر؟
امیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] f@f

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,350
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #24
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_بیست_و_دوم


-ای تو روحش! پنج تا از زنای ما این طور دونده بودن الان ما مدالای جهان رو درو کرده بودیم. کیه این؟
شهاب میان خنده ی سینا در ماشین را بست و سوار بر موتور زن را دنبال کرد تا کنار خانه ای در دارآباد.


خانه ای ویلایی با دری نرده ای. غیر از ماشین زن، پنج ماشین شاسی بلند هم داخل محوطه اش پارک بود. سکوت خانه و حضور همه در داخل ساختمان و البته سکوت محله شهاب را وسوسه کرده بود که از نرده‌ ها بالا برود و سر و گوشی آب بدهد که امیر اجازه نداد.


ماشین ها وقتی بیرون آمدند حدود ساعت دوی نیمه شب بود و شهاب توانست شماره ی همه را بردارد. آرش که نام صاحبان خودروها را خواند آه از نهاد همه بلند شد!
فردا اما روز دیگر زن بود. تاکسی به جای مترو!


تمام مسیرها هم ختم می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] f@f

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,350
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #25
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_بیست_و_سوم


چند تا مسیری که می رفت رو پیگیر شدیم. اول آرایشگاه ها رو توی این چند روزه رفت و جز یکی توی بقیه به اندازه ای معطل نشد که بگیم برای آرایش رفته، چیزی حدود ده تا پونزده دقیقه داخل هر کدوم زمان گذاشت.


بعد هم به این چند تا آتلیه سر زد! این استخرا رو هم رفت و مزون! مزونی که بیش از چهار ساعت توش بود! سه تا زن توش کار می کنند اما چهار تا مرد هم همراهش وارد و خارج شدند. و یه چیز عجیب این که مزون اصلاً دوربین نداشت! امکان نداره مزونی با این همه مشتری بی دوربین باشه!



سید پرسید:
-هیچ جا گمش نکردی؟



شهاب چشم درشت کرد:
-منظور؟



-پس حتما روزای دیگه برات یه سورپرایز هم داره!



شهاب طولانی به صورت سید نگاه کرد و حدس هایی زد که سید گفت:



-امیر جان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] f@f

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,350
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #26
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_بیست_و_چهارم


عصر شهاب و خانمش در حالی وارد مزون شدند که از اتاق پشتی صدای گفتگوی یکی دو مرد می آمد و خنده ی بلند زن ها!
شهاب سراغ نزدیک ترین لباس به اتاق رفته بود و سفت و سخت داشت همان را به خانمش پیش نهاد می داد تا دقیق ببیند. از صدای گفتگوها چیزی دستگیرش نمی شد، اما برای آن که مردها را ببیند آن قدری معطل کردند و سه چهار لباس عروس را امتحان کردند تا مردها بیرون آمدند!


عکس هایی که شهاب گرفت به درد آرش می خورد تا نظر نهایی بررسی را بدهد! و نکته ی مهم این که مردها عنوان کردند دارند به مزون دیگر می روند. دقیقا همان مزونی که شهاب می خواست با همسرش به آن سری بزند. نتیجه این شد که تا کنار مزون رفتند و حدود یک ساعت منتظر ماندند تا مردها بیرون بیایند! مزون سومی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] f@f

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,350
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #27
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_بیست_و_چهارم


امیر در دلش دعا می کرد که پرونده این قدر بزرگ نباشد که نیاز به آمدن سهیل و صدرا و حامد هم باشد. حجم دشمنی ها و توطئه ها هر کدام را سر چند کار واداشته بود. گاهی دلش برای زندگی بچه ها می سوخت اما میان همه دلش برای جوانان ایران بیشتر آتش می گرفت که ندانسته همراه می شدند با دیوهایی که جز اسارتشان نقشه ای دیگر در سرشان نبود.



کوچک که بود، تلویزیون کارتونی نشان می داد؛ پینوکیو و شهر لذت ها. خور و خواب و خشم و شهوت… اما آراسته و تزیین شده… و دیگر هیچ. خانه ی شکلاتی وسط جنگل که ظاهرش فریبنده بود و ساکنش جادوگر بدجنس. کسی از بیرون جادوگر را نمی دید و به هوس لذت، خودش را می کشاند تا وسط جنگل، توصیه ها را قبول نمی کرد و به همه می خندید تا خودش را برساند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] f@f

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,350
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #28
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_بیست_و_پنجم


من۴
اولین بار تو یه کافه قرار گذاشتم. حالم چند روز خوب نبود. اون قدری که ترجیح میدادم تو سرمای پارک قدم بزنم ولی تنها نباشم.


می رفتم توی پارک بانوان! با چند تا از بچه ها قرار می ذاشتیم، قبل از رفتن فقط سه ساعت طول می کشید تا از آرایشگاه بیرون بیام!



تلخندی گوشه لبش را بالا برد:
-پونصد می دادم بابت یه مهمونی پارک، خیلی از عکسای اوایل کانالم برای همین مهمونیایی بود که می رفتیم! اما وقتی با اون رفت و آمد کردم دیگه کارم خیلی متفاوت شد و درآمدم بیشتر!



این جمله را که گفت، بی اختیار آه سردی از گلویش خارج شد. دلش نوجوانیش را هم می خواست و هم نمی خواست.


زور گفتن های پدرش… اه اصلاً دلش نمی خواست دیگر کنار پدرش قرار بگیرد، تمام داد و قالش سر او و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] f@f

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,350
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #29
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_بیست_و_ششم



برگشت به همان روزی که او برای اولین بار دعوتش کرده بود؛


تمام تصویر آن روز در مقابل چشمش رژه رفت؛ وسواس گرفته بود که برای اولین دیدارش با چه تیپی ظاهر شود.


سخت انتخاب کرد و ساعت ها وقت گذاشت. از شانس بدش بعد از چند ماه قهر، پدر و مادرش آمده بودند خانه اش! جدیدا بیشتر معترضش می شدند. او هم مقابل چشمان همیشه نگرانشان به حالت قهر از خانه زد بیرون:

تولد گرفته بود. کافه قرق بود. وارد که شدم اولین چیزی که تو نگاهم نشست، استایل و مارک پوشیدنش بود! سنگ تموم گذاشته بود. خیلی نبودن شاید ده پونزده نفر. همه هم خیلی با هم صمیمی و راحت! من بینشون غریبه بودم. اما طوری تحویلم گرفتن که انگار دوستای قدیمی هستیم.
همون جا دم در شال و مانتو رو ازم گرفت و گذاشت روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] f@f

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,350
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #30
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_بیست_و_ششم


همون جا قرارهای بعدی رو گذاشتیم. دیگه هر روز هم رو می دیدیم و در ارتباط بودیم. خیلی پر کار و سر شلوغ بود. خیلی تلفن های عجیب و غریب داشت. تماس از داخل و خارج.
اوائل درگیری هاش برام مفهوم نبود. فقط خیلی خوشم می آومد که داره یه عالمه آدم رو، با سر انگشتش می چرخونه.
قدرت مدیریت خوبی داشت. یعنی خب همه چیز تموم بود. هم زیبایی، هم روابط بالا. پول هم که اصلاً براش مسئله نبود.همون موبایلی که دیدید، کادویی بود که تو شمال بهم داد. یه مجتمعی بود تو شمال اسمش صحرا بود. خیلی وقت ها قرق گروه ما بود. اون جا بهم کادو داد.
من رو وابسته ی خودش کرد. با همین خرجایی که برام می کرد، منم کم کم هر چی می گفت انجام می دادم!
راستش کم کم دیگه من تنظیم برنامه ها رو انجام می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] f@f
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
63
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
105
پاسخ‌ها
9
بازدیدها
225
پاسخ‌ها
4
بازدیدها
289
پاسخ‌ها
3
بازدیدها
225
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
119
عقب
بالا