- ارسالیها
- 2,683
- پسندها
- 30,100
- امتیازها
- 80,673
- مدالها
- 33
- نویسنده موضوع
- #21
قسمت بیست و یکم
جلوی آینه وایسادم و به تصویرم که لبخند عجیبی به لب داشت نگاه کردم.
این ترسناک بود چون من لبخند نمی زدم!
دستش بالا رفت و با تیغی که توی دست داشت گردن خودش رو برید
حالا من از درد فریاد کشیدم چون خون از گردنم فواره می زد.
تصویرم اونقدر به بریدن گردنش ادامه داد تا سرش از تنش جدا شد..
سرم داشت از تنم جدا میشد!
برگرفته از فیلم آینه ها!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن های ترسناک
جلوی آینه وایسادم و به تصویرم که لبخند عجیبی به لب داشت نگاه کردم.
این ترسناک بود چون من لبخند نمی زدم!
دستش بالا رفت و با تیغی که توی دست داشت گردن خودش رو برید
حالا من از درد فریاد کشیدم چون خون از گردنم فواره می زد.
تصویرم اونقدر به بریدن گردنش ادامه داد تا سرش از تنش جدا شد..
سرم داشت از تنم جدا میشد!
برگرفته از فیلم آینه ها!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن های ترسناک