متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

آموزشی [موضوع برایِ نوشتن]

  • نویسنده موضوع MEHR.AFAQ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 239
  • بازدیدها 9,873
  • کاربران تگ شده هیچ

چیزای ترسناکی که میزارم خوبن؟ادامه بدم؟به درد رماناتون میخورن؟

  • آره عالین ادامه بده :)

    رای 53 80.3%
  • خوبه :/

    رای 19 28.8%
  • نه ادامه نده تایپکو حذف کن :(

    رای 1 1.5%

  • مجموع رای دهندگان
    66

MEHR.AFAQ

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,683
پسندها
30,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #21
قسمت بیست و یکم

جلوی آینه وایسادم و به تصویرم که لبخند عجیبی به لب داشت نگاه کردم.
این ترسناک بود چون من لبخند نمی زدم!
دستش بالا رفت و با تیغی که توی دست داشت گردن خودش رو برید
حالا من از درد فریاد کشیدم چون خون از گردنم فواره می زد.
تصویرم اونقدر به بریدن گردنش ادامه داد تا سرش از تنش جدا شد..
سرم داشت از تنم جدا میشد!

برگرفته از فیلم آینه ها!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن های ترسناک
 
امضا : MEHR.AFAQ

MEHR.AFAQ

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,683
پسندها
30,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #22
قسمت بیست و دوم

من عادت دارم شبها توی خواب راه برم.
پاهای گلی من نشون میده که دیشب به قبرستون رفتم.
اما یک چیز عجیب وجود داره؛
توی خونه به جای یک جفت رد پا،دوجفت رد پا میبینم.
دیشب از قبرستون تنها برنگشتم!
ــــــــــــــــــــــــ‌ــــــ
متن های ترسناک
 
امضا : MEHR.AFAQ

MEHR.AFAQ

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,683
پسندها
30,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #23
قسمت بیست و سوم

تونل وحشت یکی از تفریحات مورد علاقه ی منه.
همین دیروز اونجا بودم.
وقتی از قطار پیاده می شدم به مسئول اونجا گفتم:
-هی ، اون دختر بچه ی سفید پوش ، که با بدن بی سر، مارو تعقیب می کرد واقعا ایده ی جالبی بود!
اما اون با تعجب منو برانداز کرد و گفت:
-کدوم دختر بچه ؟ چنین چیزی توی تونل وحشت نبود!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میدونم
اون میخواد منو بترسونه!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن های ترسناک :)
 
امضا : MEHR.AFAQ

MEHR.AFAQ

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,683
پسندها
30,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #24
قسمت بیست و چهارم

توی پذیرایی نشسته بودم و کتاب جدیدی که خریده بودم رو مطالعه می کردم.
دخترم از اتاقش بیرون اومد و به طرف اتاق من دوید..
بهش تشر زدم :صد دفعه گفتم توی خونه ندو!
در اتاقم رو پشت سرش بست..
یدفعه یادم اومد دخترم امروز مدرسس!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن های ترسناک
 
امضا : MEHR.AFAQ

MEHR.AFAQ

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,683
پسندها
30,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #25
قسمت بیست و پنجم

یه نفر تعریف میکرد که دوتا بچش(پسرش یک و دخترش٣ ساله )تو اتاقشون داشتن بازی میکردن
که یهو صدای خندشون بلند میشه
ایناعم تعجب میکنن پاورچین پاورچین میرن دم در اتاق میبینن بچه عا ب طرز عجیبی میخندن
باباعه میره دخترشو بغل میکنه میگه به چی میخندی بابا؟
دخترش میگه بابا یه پیرزنه اینجا داشت باعامون بازی میکرد داداشی موعاشو کشید
باباعه میترسه میره سراغ پسرش میبینه چن تا تار موی سفید و خعلی بلند تو چنگش مونده!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن های ترسناک
 
امضا : MEHR.AFAQ

MEHR.AFAQ

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,683
پسندها
30,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #26
قسمت بیست و ششم

داشتم تلویزیون میدیدم
صدای شر شر اب حموم بلند شد
رفتم که ابو ببندم
دستم به دستگیره حموم نرسیده بود که اب قطع شد و بلافاصله شیر اشپزخونه باز شد..
شیر اشپزخونه رو بستم و رفتم جلوی تلویزیون نشستم..
صدای پایی از اشپزخونه شنیدم
برگشتم
یکی تو اشپزخونه بود
اون...
اون خوده من بودم
فقط موهای بلند داشتم و لباسای خیس که از اونا اب چکه میکرد
اون طی ی چشم بهم زدن جلوی من ظاهر شد
انگشت اشارشو به طرف من گرفت
بعد به خودش اشاره کرد
و بعد مثل دود به هوا رفت...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن های ترسناک برای رمان های تخیلی
 
امضا : MEHR.AFAQ

MEHR.AFAQ

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,683
پسندها
30,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #27
قسمت بیست و هفتم

یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش می کرد، واسه همین بلند شد که که بره پایین، وقتی به پله ها رسید و خواست که بره پایین، مامنش به داخل اتاق کشیدش و گفت: "منم شنیدم! :/ "....

ــــــــــــــــــــــــــــــ
متن های ترسناک
 
امضا : MEHR.AFAQ

MEHR.AFAQ

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,683
پسندها
30,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #28
قسمت بیست و هشتم

#داستان واقعی
چند هفته پیش مریض شده بودم و تو خونه تنها خوابیدم.بقیه رفتن مدرسه و سرکار.عادت دارم وقتی میخابم پتورو روی سرم بکشم هنوز زیاد خوابم سنگین نشده بود و تو حالت خواب و بیداری بودم ینی صداهارو میشنیدم همسایه داشت در میزد و صدامیکرد ولی من بیخیال خوابیده بودم حال نداشتم برم که حس کردم در باز شد و یکی اومد داخل اتاق داشتم فک میکردم که خواهرم شاید چیزی جاگذاشته اومده برداره که اون نفر اومد نشست روی شکمم و قفسه سینم فشار میداد.یکی از پاهاش سمت چپم بود و اون یکی پاش سمت راستم.قشنگ حسش میکردم.قفسه سینم درد گرفته بود و نمتونستم نفس بکشم فقط چشمام میتونستم باز کنم و ببندم بقیه اعضای بدنم تکون نمیخوردن.واقعا وحشتناک بود نفس نمتونستم بکشم هنوز فک میکردم خواهرم باشع اصلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MEHR.AFAQ

MEHR.AFAQ

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,683
پسندها
30,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #29
قسمت بیست و نهم

▪️ وارد ماشین شد و با آخرین سرعتی که می‌تونست رانندگی می‌کرد.

بالاخره وقتی انقدر احساس امنیت کرد که نفس تازه کنه، صدایی آروم از صندلی عقب شنیده شد:

«به این زودی میری؟»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترسناک :)
 
امضا : MEHR.AFAQ

MEHR.AFAQ

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,683
پسندها
30,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #30
قسمت سی ام

داشتم میرفتم ته حیاط که یه دفعه مامانم ازپشت
صدام زد:نه نرو اون ته یه چنازس!
برگشتم گفدم مامان چی میگی؟
گفت:من مامانت نیستم و محو شد!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن
 
امضا : MEHR.AFAQ

موضوعات مشابه

عقب
بالا