یکی از فانتزی های دست نیافتنی خودم این بود که کمد پدرمو که پر از خودکار و دفتر و روان نویس و وسایل خفن بود باز کنم، ولی نمی ذاشت. الان هم نمی ذاره. تا سی سالگیم هم نمی ذاره ... =^)
اینکه برم تو تلویزیون و از نزدیک کشتی کج رو ببینم :| همیشه یه متری تلویزیون مینشستم میدیدمش ... شب میخوابیدم خوابشو میدیدم :| و دوس داشتم مثه اونا باشم ... همه فن هاشونم بلد بودم :|
یکی از فانتزی های بچگیم این بود ک توانایی پرواز عین سوپر من داشته باشم همیشه خدا یه ملافه میبستم دور گردنم و پنکه روشن میکردم رو شونه هام تکون بخوره این ملافهه