- ارسالیها
- 622
- پسندها
- 6,044
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #31
سنگ صبور با خالم ارتباط گرفتم
بعد شش سال
شمارشو پیداکردم
رفتم خونش
گریه کردیم
برام غذا پخت
خاطره تعریف کردیم
بغلش کردم
بوی قدیمارو میداد سنگم
بوی حس و حال بچگی و خوشحالیم
میگف نمیخوام دیگه ازدواج کنم
مثکه صابخونه پیش پول خونشو برد بالا
چندروز پیش دیدم ازدواج کرده
همینقدر غریب
سهمم از ازدواج خالم شد یه استوری
و یه تبریک پراز بغض من
کاش مردشو دوست داشته باشه
کاش مردشو بخاطر پول نخواد
کاش دیگه عذاب نکشه
کاش دیگه هیچوقت غمگین نبینمش❤
*تومستی ادما دوباره مهربون میشن*
ابان 1400
بعد شش سال
شمارشو پیداکردم
رفتم خونش
گریه کردیم
برام غذا پخت
خاطره تعریف کردیم
بغلش کردم
بوی قدیمارو میداد سنگم
بوی حس و حال بچگی و خوشحالیم
میگف نمیخوام دیگه ازدواج کنم
مثکه صابخونه پیش پول خونشو برد بالا
چندروز پیش دیدم ازدواج کرده
همینقدر غریب
سهمم از ازدواج خالم شد یه استوری
و یه تبریک پراز بغض من
کاش مردشو دوست داشته باشه
کاش مردشو بخاطر پول نخواد
کاش دیگه عذاب نکشه
کاش دیگه هیچوقت غمگین نبینمش❤
*تومستی ادما دوباره مهربون میشن*
ابان 1400