متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها سنگ صبور

  • نویسنده موضوع Deniz78
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 44
  • بازدیدها 3,313
  • کاربران تگ شده هیچ

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #41
بعد يه مدت تصميم گرفتم از هردوتاي اين سالنو بيام بيرون و برم تو يه سالن بزرگتر
نگم از سختي پيداكردن سالن
هرجا يه سري شرايط خاصي داشت كه من نميتونستم تحمل كنم يه سالن پيدا كردم تو ديلمان بالاخره رفتم سركار حدوذ شش ماهم اونجا بودم ولي اصلا محيط كاريمو دوست نداشتم تعداد لاكامم زياد نبود
براي همين مشتري بهم نميدادن
با هزار تا ارزو رفته بودم ولي همشون دود هوا شده بود
اون تايم دانشگاهم داشتم انقد شرايط سخت بود كه نميدونستم چيكار كنم
بعد شش ماه صاحب سالن گفت بايد بري و فلان
انقد اعتماد به نفسم كم شده بود كه انگاري ديگه نميتونستم كار كنم
وسايلمو بارزدم و اومدم خوابگاه
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #42
وسايلم همش تو خوابگاه جلوي چشمم بود و من نميتونستم كاري كنم
انقد بيكاري و بي پولي بهم فشار اورده بود كه تصميم گرفتم برم تو يه كافه كار كنم
ميخىاسنم يه مدت از هرچي كه مربوط به ناخهه دور باشم
كافه بيمارستان پارس رشت
رفتم مصاحبه همه چي برام تازگي داشت
تاحالا تو كافه نبودم
اونجا هم كار كردم براي دراوردن خرج زندگيم
طي كشيدم ميز پاك كردم ظرف شستم غذا پختم يكم كار با اسپرسو ساز ياد گرفتم
خلاصه بعد دوماه ديدم اينا اصلا كار من نيست
وقتي تو شيفت صب دكترا رو ميديدم حسرت ميخوردم ك چرا جاشون نيستم
چرا دارم ظرف ميشورم
روز و شب نمونده بود برام
شيفتام انقدر سنگين بود كه نا نميموند برام
اون نزديكي ها يه سالن خوب پيدا كرده بودم به خيال خودم
با ذوق وشوق از كار كافه اومدم بيرون كه كارمو دوباره تو سالن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #43
دوروزه كل رشتو گشتم
مردم و زنده شدم
هيچ اميدي نداشتم
تااينكه يه اگهي تو ديوار ديدم و با كمال تعجب
تو اوج نااميدي سالن مد نظرمو پيداكردم
شرايطش انقد خوب بود كه باورم نميشد
سريع قرار داد بستم و از فرداش مشغول به كار شدم
بزار بقيشو با جزعيات بگم الان دستم درد گرفنه انقد تايپ كردم
ساعت چهار صبحه
اهنگ روسي بيكلامي كه انگاري ته ريتمش يه خانومي داره بحث ميكنه ميخونه
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #44
سلام سنگ صبورم❤️دوباه اومدم که برات تعریف کنم
اما حقیقتا نمیدونم از کجا
متن های بالا‌رو که میخونم باورم نمیشه
که انقدر دختر قوی‌ای بودمو خبر نداشتم
انقدر سختی کشیدم و اینارو فقط‌الان تو متوجه میشی
۲۵ سالم شد باورت میشه؟ ۱۸ سالم بود که شروع کردم برات بنویسم رفیق:)
ناخنکار خفنی‌شدم واس خودم
الان با همخونه هام زندگی میکنم
شکوفه سبا‌ نادیا
شاید‌ باورت نشه صفحه اول دفترت برات نوشتم یه خونه میخوام و دوستای خوب ؟ گوش شبطون کر رسیدم بهشون سنگ صبورم ❤️
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,044
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #45
تو این سالا‌بزرگ شدم
خیلی تغییر کردم ترسیدم خندیدم گریه کردم بی هدف شدم ولی ادامه دادم
راستی دوتا تتو خوشگل زدم
تو سالن sol کار کردم شرایط خیلی‌بد بود ولی حقوقش عالی
مستقل شدم یه مستقل‌واقعی همونطور ک میخواستم
فقط‌مدتیه ک دیر ب دیر میرم خونمون
انگار دیگ دلم برای کسی‌تنگ نمیشه سنگم
انگار بی حس شدم به کل دنیا
یه وقتا اینده میترسونتم مثل امشب
هنوز نیمه گمشدمو هم پیدا نکردم پسرا رو‌اعصابمن
 
امضا : Deniz78

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا