«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

متفرقه †★ناداستان★†

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #61
در ماه نوامبر آخرین جلسات پرتودرمانی انجام شد. سی‌تی‌اسکن‌ها، نمونه‌برداری و معاینات نشان می‌داد سرطان برنگشته است. آکتز هم‌زمان هم امیدار بود که بیماری دوباره عود نکند و هم از بازگشت آن در هراس بود. به‌ام گفت: «همیشه این ترس دلهره‌آور با من است که دکتر جواب اسکن را روی صفحه‌ی کامپیوترش می‌آورد و تصویری نشانم می‌دهد تا بگوید دوباره این بلا سراغم آمده.» هیچ مزه‌ای حس نمی‌کرد اما هنوز هم مصمم بود غذاهای جدید برای منوی زمستان درست کند. وقتی در رستوران تنها بود، کاغذی جلویش می‌گذاشت و خیال‌پردازی می‌کرد. گاهی با دیدن یک تصویر یا به‌یاد آوردن یک خاطره ایده‌ای به ذهنش می‌رسید. زنی به آشپزخانه‌ی آلینیا آمد تا از او به‌خاطر غذایی که در رستوران خورده بود تشکر کند. زن گوشواره‌های نقره‌ای آویزان با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #62
(۱۵)

50595878-scaled.jpg
احتمالا در همه‌جای دنیا خوراک مردم هر ناحیه از مواد اولیه‌ای تامین می‌شود که در همان‌جا پیدا می‌شود. امروزه روز البته ماجرا فرق کرده اما هنوز هم در شهرها و روستاهای کوچک و دور از مرکز خوراک متاثر از جغرافیای منطقه است. پنجاه‌وپنج سال پیش غلامحسین ساعدی برای نوشتن گزارشی از مردم خیاو به آنجا می‌رود که حاصلش می‌شود تک‌نگاری مفصل او به اسم خیاو. طبق نوشته‌ی ساعدی خیاو در آن سال‌ها حدود هشت‌هزار نفر جمعیت دارد. ساعدی در بخشی از این نوشته غذاهای محلی ساکنان آن روزگار خیاو را معرفی می‌کند که تقریبا همه با گیاهان و مواد اولیه‌ی موجود در همان منطقه طبخ می‌شود. بخشی از این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #63
خوراک اغنیا، خوراک فقرا
بهترین آشی که تهیه می‌شود و در خانه‌ی اغنیا هم رواج دارد و غذای بومی و اختصاصی خیاو است «دوغقا آشی» نام دارد. تشریفات پخت‌وپزش مفصل است. دوغ و برنج و نخود و پونه را با گوشت قاطی می‌کنند تا مدتی که آش بار بیاید و خوب بپزد روی آتش به هم می‌زنند.
آش دیگری هم شبیه دوغقا معمول است که در بهار می‌پزند و غذای فصلی فقرا است و «ال‌هور» نام دارد. آرد است و دوغ و سبزی کوهی، بی‌چربی یا با چربی کم. طعم فوق‌العاده‌ای ندارد ولی در بهار و تابستان که علوفه‌ی کوهی رنگ‌وبویشان را از دست نداده‌اند، ظهر تمام خانه‌ها با بادیه‌ی بزرگ ال‌هور از افرادشان پذیرایی می‌کنند.
آش معمول دیگر آش شیر است. ترکیبی از شیر و نمک و برنج. این آش مخصوص فقرا است و بیشتر وقت‌ها عوض شیر آب می‌ریزند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #64
شوربا
اما در پاییز و زمستان شوربا غذای معمول این ناحیه است. یعنی وقتی سبزی به آش نریزند، نام شوربا به آن غذا می‌دهند. از شورباها سوغان‌سو (آب پیاز) را گفتم که غذایی است چهار فصلی. بعد شوربایی که نخود و عدس و لوبیا و گوشت ماده‌ی اصلی غذا را تشکیل می‌دهد بیشتر معمول است.
آبگوشت غذای طبقه‌ی مرفه‌الحال است. نام‌های جورواجوری هم به آبگوشت می‌دهند: پیتی، بوزباش، چول‌مک، شوربا، اشکنه.

پلو را آش اعیانی می‌دانند
پلو غذای اعیانی است. مطلب جالب توجه این است که فقرا فرقی بین پلو و آش نمی‌گذارند و به پلو آش هم می‌گویند منتهی پلو را آش اعیانی می‌دانند.
از غذاهای محلی که بومی این ولایت است باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #65
(۱۶)

۲۰۲۰۰۳۲۶_۱۹۱۶۵۳.jpg
فراموش که می‌کنیم حسرت می‌خوریم. فراموش‌مان هم که می‌کنند حسرت می‌خوریم. نسبت این دو با هم مجادله‌ای دائمی است، واقعیت که به‌ظاهر ضد هم‌اند اما ریشه‌ی دوشان هز دست دادن است. در روایت پیش‌رو، محسن نامجو با یادآوری خاطراتی دور از مادر فراموشی را توصیف می‌کند. روایت خنیاگری که فراموشی و حسرت و از دست دادن را آن‌قدر می‌خواند تا به حیات برسد.

جلای خویشتن/ محسن نامجو/ زندگی‌نگاره
موضوع: فراموشی
(منبع: مجله سان)


گفتن از مادرم کمی برایم دشوار است، از آخرین باری که دیدمش حدود ده سال گذشته و بر بسیاری از تصاویر و یادهای آن دیدار غبار سال‌ها نشسته و کم و بیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #66
عوضش برادرم تعریف می‌کند که در سال‌های ۴۵ تا ۵۲ که دبستان می‌رفته و من هنوز به دنیا نیامده بودم، مادرم هر شب بچه‌هایش را جمع می‌کرده و برای‌شان با صدای بلند کتاب می‌خوانده. کتاب‌هایی که چندان مناسب کودکان نبوده اما عشق به ادبیات و عشق به کتاب‌خوانی را برای همیشه در وجود او و سایر خواهر و برادرهایم مؤکد کرده. آن‌قدر که هر یک از بچه‌ها گنجینه‌ی کتاب‌های خودش را داشته. مادرم مدرسه نرفته بود و نمی‌توانست بنویسد؛ اما نثرهای پیچیده و کهن را به آسانی و بدون غلط می‌خواند؛ کتاب‌هایی چون داراب‌نامه، اسکندرنامه، بهین‌نامه باستان، سمک عیار، امیرارسلان نامدار، تاریخ بیهقی و جوامع‌الحکایات را که پدرم از کتابخانه‌ی‌ اداره با خودش می‌آورد و گاهی هم کتاب‌های ملانصرالدین و عزیز نسین یا رمان‌هایی مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #67
من در دورانی بزرگ شدم که آتش جنگ بر پا بود و بر سر تمام کوچه‌ها و خیابان‌ها حجله‌هایی روشن بود به نشانه‌ی شهدایی که جوان و ناکام رفته بودند. تمام صداها اعم از رادیو و تلویزیون و بلندگوی مسجد و بلندگوی مدرسه فقط صدای جنگ بود. رنگ لباس‌ها اغلب رنگ فرنچ سربازی بود با رنگ سیاه عزاداری. تمام تصاویر تصویر توپ و تانک و آرپی‌جی و هدبندهای از جان‌گذشته‌هایی بود که یا در جبهه بودند یا راهی جبهه. و مادر من بی‌اعتنا به همه‌ی این صداها و رنگ‌ها و تصاویر دل‌مشغول آشپزخانه‌اش بود و روزه و نمازش. مغرور هم بود و هیچ احسان و ترحمی را از طرف دیگران برنمی‌تابید. خیلی کم حتی به ندرت به مهمانی می‌رفت. معمولا دعوت دیگران را رد می‌کرد؛ حتی دعوت نزدیک‌ترین اقوام را. اما در عوض بسیار مهمان‌دوست و مهربان بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #68
در روزهای اولیه این اتفاق، و سیل تسلیت‌های مهربانِ دوست و آشنا و غریبه، لذت تفقد و رنج مظلومیت توأمان بود. اولی به تو گوشزد می‌کرد که تنها نیستی و خیلی‌ها دوستت دارند. از حس دوم می‌آموختی که بازی را باختی، که پل‌ها خراب شد و فرو ریخت. تو هم جبری آدمکی هستی بی‌دست و پا مثل همه‌ی هم‌نسلانت. مدام بر ما فرو می‌بارد، مدام بر ما فرو می‌بارید... آه از فرو باریدنت ای رنج. فکر کردم من برای رفتن مادرم غمین نیستم؛ برای ظلم به خود در عذابم. شاید فراموشی نتیجه‌ی مصیبت دور کردن من از او بود. یکی از چیزهایی که در این سال‌ها عذابم می‌داد وابستگی بیش از اندازه‌ی مادرم به من، به دردانه‌اش، به ته‌تغاری‌اش بود و اصلا وقتی این هجران ابدی را باور کرد به ورطه‌ی فراموشی غلتید. اما نکند خود مظلوم‌پنداری من همان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Banafshe
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا