متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متفرقه †★ناداستان★†

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #41
نـامه‌ی جلال به سیمین ساعت ۵/۹ شب سه‌شنبه ۱۶ دی ۱۳۳۱

عزیز دلم سیمین، قربان چشمت بروم. کاغذ امشب برخلاف انتظار رسید. کاغذ ۳۰ دسامبر تو که مُهر اول ژانویه‌ی پستخانه‌ی محله‌ی پانزدهم لس‌آنجلس و حتی ساعت چهار بعدازظهر روی آن خورده بود امشب ساعت هشت رسید. کریم آن را در حزب برای من آورد. این مشخصات دقیق را نوشتم که بدانی ما حقه نمی‌خوریم. ای حقه‌باز! کاغذ ۳۰ دسامبر نوشته‌ای و اول ژانویه به پست داده‌ای و در آن ذکر نکرده‌ای. چرا؟ آیا پست تعطیل بود و تو کاغذت را در صندوق انداخته‌ای؟ به هر صورت حالا که باعث خوشوقتی است که کاغذت پنج‌روزه رسیده. از اول ژانویه تا ۶ ژانویه. من فرداشب منتظر این کاغذ بودم ولی ماهی یک تومانی که به پستچی‌ها می‌دهم کار خودش را می‌کند. اول بگذار جریان امروز صبح تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #42
ساختمان را در گوشه‌ی شمال غربی زمین خواهم کرد. از دو نظر: یکی ازین نظر که دو دیوار صرفه‌جویی خواهد شد (نزدیک به ده‌هزار آجر) و دیگر ازین نظر که به قول مهندس‌های ساختمان نور شرق خیلی مفیدتر از نور غرب است و اگر در شمال غربی بسازیم، هم از شرق و هم از غرب نور خواهیم داشت. گذشته ازین که در ضلع شمال غربی از دو طرف کوچه است و می‌شود پنجره هم به کوچه گذاشت و نور گرفت و ساختمانی روبروی پنجره نخواهد بود که نور را بگیرد. در صورتی‌ که ضلع شرقی این خطر هست. این از این. اساس ساختمان بر این است (گرچه نقشه‌ی آخری هنوز تنظیم نشده و با اینکه بی‌اغراق تا به حال خودم بیش از دویست نقشه کشیده‌ام، هنوز منتظر تصمیم آخری هستم که نقشه‌های تو هم که برسد تکمیلش می‌کند) که درِ کوچه توی یک هال ۴×۴ باز شود. دست راست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #43
(۹)

Gabriel-García-Márquez.jpg

گابریل گارسیا مارکز به خرید می‌رود/ جان میچاد/ ترجمه آزاده هاشمیان (داستان همشهری)/ جستار
(منبع: سایت نانفیکشن آنلاین پرشین)


پاییز ۱۹۹۱ برای گذراندن یک کلاس داستان‌نویسی به نیویورک آمدم. ۲۳ ساله بودم، تازه فارغ‌التحصیل شده بودم،‌ هیچ پس‌اندازی نداشتم و تجربه کاری‌ام محدود بود به دو تابستان کتاب‌فروشی در حومه مریلند. می‌خواستم در هوای کمیاب صنعت چاپ نیویورک نفس بکشم. تحت تاثیر فیلم‌هایی مثل گذشتن از دلانسی، با خودم تصور می‌کردم که کار کردن در یک کتاب‌فروشی واقعی نیوبورک به من فرصت آشنایی و دوستی با نویسندگان، ویراستاران و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #44
یکی از روزهای نزدیک به پایان کارم در فروشگاه گابریل گارسیا مارکز از در وارد شد. برای من او از مجموع سه نفر مدونا، دیوید بووی و الویس کاستلو هم بزرگتر بود. امکان نداشت با کسی اشتباه گرفته باشمش، استوارقامت و چهارشانه بود و کت پشمی خاکستری پوشیده بود. دستیارش همراهش بود، زن خوش‌لباس و جذاب چهل و اندی ساله که نقش راهنما و مترجم او را داشت. بعد از زمان کوتاهی با کمک هم بسته خرید حجیمی آماده کردند. وقتی آماده پرداخت شدند، همه‌ چیز را طوری تنظیم کردم که رسید خریدشان را خودم صادر کنم. دستانم روی کلیدهای صندوق می‌لرزید. گابریل گارسیا مارکز. خدای من! اعداد را غلط تایپ می‌کردم، پاک می‌کردم و دوباره غلط تایپ می‌کردم. عرق کرده بودم. تمام مدت داشتم فکر می‌کردم چه چیزی به او بگویم. درباره کتاب محبوبم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #45
(۱۰)

on-shaving-a-beard.jpg

اندر احوالات تراشیدن ریش/ فیلیپ لوپیت/ ترجمه حمیدرضا هدایتی/ جستار
(منبع: سایت نانفیکشن آنلاین پرشین)


درست چند لحظه پیش تغییری چنان شگرف در خویش ایجاد کردم که دست‌کم در این لحظه حس می‌کنم تغییری همتزار با بدل شدن از یک دموکرات به یک جمهوری‌خواه است. ریشم را تراشیدم. در واقع، ابتدا سعی کردم با قیچی کمی از قامتشان بکاهم، اما کمی بعد از آن، با تیغ به قتل‌عام ریش‌ها پرداختم. نخستین نوبتی که تیغ را بر صورت می‌گذارید، هنوز از چیزی اطمینان خاطر ندارید؛ ممکن است همچنان خود را فریب دهید که تنها می‌خواهم کمی ریشم را مرتب کنم یا به آن مدلی خاص...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #46
تابستان است و هوا گرم؛ حتی پیشاپیش بهانه‌ای برای کسانی که ممکن است دلیل بر باد دادن ریشم را جویا شوند نزد خود دارم. می‌دانم که اظهارِ دلیلِ راستین آن نگاهشان به من را تغییر خواهد داد – آنگاه می‌توانند به قلب احساسات تلخم و به حس سستی و تزلزلم در قامت یک مرد پی ببرند و متوجه شوند تا چه حد به هم‌جنسان خود رشک می‌برم. زمانی که مردی موردتحسین و مقبولم را می‌بینم که ریش گذاشته است، بی‌درنگ به این فکر می‌افتم که از او تقلید کنم. در تیره‌ی مردانِ با ریش نوعی پابرجایی پادشاهانه نهفته است و چهره‌شان خبر از نوعی خِردِ اساطیری می‌دهد. این حس را به من می‌دهند که می‌توان بهشان اعتماد کرد. قامتشان چون درخت (و ریششان چون لانه‌ی پرندگان) و چهره‌شان چون چوب‌بُرها و هیزم‌شکن‌ها است. فارغ از اینها،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #47
زمانی که کار از کار گذشت و ریش را بر باد دادم، بر آن شدم تا با ملاحظه‌ی فراوان گام در جامعه بگذارم. درونم هراسی بود از کسانی که ممکن است از من بپرسند چرا تن به چنین کاری دادم و من چاره‌ای ندارم جز آنکه خودم را برای ایرادِ توضیحاتی روح‌خراش مهیا کنم. باید در پاسخ به آنهایی که بی‌درنگ خطاب به من می‌گویند «اونطوری بهت بیشتر میومدا!» چه بگویم؟ ناخودآگاهم مرا به سوی لگد کردن پایشان سوق خواهد داد، اما باید صداقت را ارج نهیم. به‌خاطر دارم زمانی که در مدرسه ابتدایی به تدریس مشغول بودم، یک بار ریشم را از بیخ تراشیدم، و بچه‌ها که به دیدن من در مقام مردی پرریش‌ومو عادت داشتند گویی نوعی آشنایی‌زدایی را تجربه کردند و چنان برآشفته شدند که شورشی سر دادند و علیه زمام‌دار جدید که عمر سردم‌داری‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #48
(۱۱)

food1.jpg
از کتاب میز از همه‌چیز مهم‌تر است.

وقتی درباره‌ی غذا می‌نویسیم از چه می‌نویسیم/ آدام گاپنیک/ جستار
(منبع: سایت نانفیکشن آنلاین پرشین)


اخیرا در ضمیمه ادبی تایمز تبادل نظری در مورد وجود و تناسب دستور پخت غذاها در رمان‌ها به چاپ رسید و من می‌خواهم الان و برای همیشه در اینجا به ابهاماتی که در آنجا به روش آمریکایی ایجاد شده بود پاسخ دهم. چهار نوع غذا در کتاب‌ها هست: غذایی که نویسنده برای شخصیت‌ها سرو می‌کند تا بچشند، غذایی که نویسنده برای شخصیت‌ها سرو می‌کند تا نشان دهد که هستند، غذایی که نویسنده برای شخصیت‌ها می‌پزد تا با آنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #49
نویسنده دسته سوم آن‌قدر شکمو است که درباره آنچه شخصیت‌هایش می‌خورند یا می‌خواهند بخورند، به تفصیل توضیح می‌دهد- غذا را در برابر ما سرو می‌کند و بعد از دهان‌مان می‌کشد. یان فلمینگ عاشق غذاست، تجربه شخصیت‌هایش از غذا لذت ناب آدم‌های خوش‌خوراک و حتی شهوت‌گونه است. افرادی که برای اولین بار جیمز باند را می‌خوانند و به خاطر فیلم‌ها، تصویری قلدر از او در ذهن دارند، تعجب خواهند کرد که ببینند او (در حالی‌که نویسنده از بالای شانه‌هایش سرک کشیده و منو را بررسی می‌کند) در «کازینو رویال» و باقی داستان‌های اولیه باند زمان صرف می‌کند تا به دخترها و بالادستان جاسوسش توضیح دهد چه غذایی بخورند: باند اعلام می‌کند مسئله خاویار این است که چقدر باید برشته شود (که درست هم نیست)، آشپزی انگلیسی وقتی خوب انجام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #50
سطح انتظارم را از پخت‌وپزهای ادبی بالا بردم و تصمیم گرفتم شب بعد دستور پخت خوراک ماهی انگلیسی را از کتاب بی‌نظیر «شنبه» یان مک‌اوان درست کنم: هنری پراون، جراح مغز و اعصاب و شخصیت اصلی کتاب، این غذای عالی را در حال تماشای «صحنه‌های عجیب و وحشیانه» از تلویزیون درست می‌کند. هنری، گرچه اذعان دارد که بی‌تجربه است، آشپز خانگی قابلی است. اعتراف می‌کند که از آن‌ سرهم‌کن‌هایی است که که کل مواد غذا را یک‌جا در قابلمه می‌ریزند – «از این بی‌دقتی و بی‌نظمی خوشش می‌آید.» در پاراگراف‌هایی که من دنبال می‌کردم، او برای خوراکش عصاره گوجه‌فرنگی و ماهی آماده می‌کند و هم‌زمان شروع می‌کند به آماده کردن بقیه مواد. « چندین فلفل چیلی خشک قرمز را از ته یک قوطی خالی می‌کند، بین دست‌هایش خردشان می‌کند» و قبل از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Banafshe
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا