دختره کور کوره ها! ینی کورِ کور! همینطور راه که میره میخوره به یه غلمان که ماشالا دومتر قدشه یه متر و نیم پهنای شونهشه!
همیشه همیشه همیشه هم تنها نگرانی دختره فسقل دماغشه
به اینم میگن رمان؟
دختره به خاطر فقر و اینکه چون(دختره! و ممکنه به این خاطر خیلی جاها کار گیرش نیاد و به خاطر دختر بودنش اذیتش کنن) میره خودشو پسر میکنه، تازه از قضا میره بادیگارد یا پرستار یه بچه اونم توی یه خونه ی خفن لاکچری میشه، که تو اون خونه مادری وجود نداره و یه پدر مجرد هست که تهش پدره میفهمه پرستار یا بادیگارد بچهاش دختره، با کلی کشمکش عاشق هم میشن و ازدواج میکنن.
مهممممم ترین نکته تو رمان های کلیشهای:
اون پسری که تو خیابون دیدی یا پسرعموته که بعد بیست سال از فلان کشور برگشته یا استادته یا رئیس جدیدت:/ اگه همه ی اینا نبود سر اسمم شرط میبندم پسر دوست باباته
به اینم میگن رمان؟
من پنج تا دوست دارم که با پنج تا دوست تو دوست میشن:/
واقعا فک کنم بعضی رمانا بر اساس همون شعر خاطره انگیز نوشته شده! آخه چرا همه عاشق هم میشن؟؟؟
به اینم میگن رمان؟