فال شب یلدا

قفسه کتاب >>}~•تیکه‌ی فیلم و کتاب•~{<<

  • نویسنده موضوع Saba Abbasi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,124
  • بازدیدها 13,432
  • کاربران تگ شده هیچ

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #1,001
اسکارلت، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته، همان است که اول داشته‌ام.
آنچه که شکست، شکسته و من ترجیح می‌دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود، حفظ کنم تا اینکه آن تکه‌ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده‌ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم.

برباد رفته | مارگارت میچل | مترجم: حسن شهباز
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #1,002
هیچ کس هرگز کاملآ آزاد نیست. آزادی بشر درست چند ساعت بعد از تولد از او سلب می‌شود. از همان لحظه ای که برای ما اسمی می‌گذارند و ما را به خانواده ای نسبت می‌دهند٬ دیگر فرار غیر ممکن می‌شود. قادر نیستیم زنجیر را پاره کنیم و آزاد باشیم. ساختمان بزرگ اداره ثبت اسناد زندان ماست. همه ما لابه لای اوراق آن کتاب‌ها له شده‌ایم.

از طرف او | آلبا دسس پدس | مترجم: بهمن فرزانه
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #1,003
دریافته أم خوبی‌هایی که ممکن است داشته باشیم، همیشه به کارمان نمی‌آید، چون کافی نیست که یک آدم، آدم خوبی باشد، باید دیگران هم خوب باشند تا این خوبی دردی دوا کند.

داستان زندگی من | لائو شه | مترجم: الهام دارچینیان
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #1,004
صبر کردیم و صبر کردیم. همه مان. آیا دکتر نمی‌دانست یکی از چیزهایی که آدم‌ها را دیوانه می‌کند همین انتظار کشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار می‌کشیدند. انتظار می‌کشیدند که زندگی کنند. انتظار می‌کشیدند که بمیرند. توی صف انتظار می‌کشیدند کاغذ توالت بخرند. توی صف برای پول منتظر می‌ماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صف‌های درازتر می‌رفتند. صبر می‌کردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر می‌کردی تا بیدار شوی. انتظار می‌کشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن می‌شدی. منتظر باران می‌شدی و بعد هم صبر می کری تا بند بیاید. منتظر غذا خوردن می‌شدی و وقتی سیر می‌شدی بازهم صبر می‌کردی تا نوبت دوباره خوردن برسد. توی مطب روان پزشک با بقیهٔ روانی‌ها انتظار می‌کشیدی و نمی‌دانستی آیا تو هم جزء آن‌ها هستی یا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #1,005
در اجتماع هیمشه به کسانی که زودتر از دیگران به چیزی دست می‌یابند، پاداش داده می‌شود، این طور به نظر می‌رسد که بیشعور ها آدم‌های موفق و پیروزی‌اند. همیشه کسی که بهتر بتواند، ایده‌های دیگران را بدزدد، موقعیت بهتری بدست می‌آورد و در دولت هر چقدر کسی بتواند بهتر و ظریف تر خواسته‌های مردم را نادیده بگیرد، مقام بالاتری را از آن خود می‌کند.


بیشعوری | خاویر کلمنت | مترجم: محمود فرجامی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #1,006
ما همدیگر را گم کرده بودیم. انگار کسی دیواری بین ما حائل کرده بود که ما همدیگر را نبینیم. من در تب او می‌سوختم و او در تب من. چون نگاه‌های آتشین او نشان می‌داد که او به من علاقمند نیست، دیوانهٔ من است، و من التماس را در آن چشم‌ها می‌خواندم. آن قدر در تماشای من وقت گذاشته بودکه زمان را گم کرده بود. یک ساعت، یک سال، چند سال؟ زمانی که من از جای خود تکان خوردم و پردهٔ نقاشی به هم خورد، از وقتی صدای خندهٔ خشک و ترسناک پیرمرد قوزی خواب را بر او حرام کرد، دیواری بین ما قرار گرفت و ما همدیگر را گم کردیم.

پیکر فرهاد | عباس معروفی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #1,007
…انسان خود را محور جهان می‌پندارد؛ اما در برابر دنیای به این بزرگی که بدون حضور او نیز همچنان می‌چرخد، خیلی کوچک است و این حقیقت برایش ننگ آور است و از سر نا امیدی سعی می‌کند همه را تحت فرمان خود دربیاورد.

بازگشت شازده کوچولو | ژان پیر داوید | مترجم: احمد شاملو
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #1,008
هر سال واژه‌های کمتر و کمتر، و دامنهٔ آگاهی همیشه کمی کوچک تر. البته همین الآن هم هیچ دلیل یا بهانه ای برای ارتکاب جرم اندیشه وجود ندارد. صرفاً یک امر خود انضباطی، مهار واقعیت است. اما در پایان به آن هم نیازی نخواهد بود. زبان که کامل شد انقلاب کامل خواهد شد.
در واقع این اندیشه با تلقی ای که از آن داریم وجود نخواهد داشت. همرنگی یعنی نیندیشیدن؛ بی نیازی از اندیشیدن. همرنگی ناخود آگاهی است.


1984| جورج اورول | مترجم: صالح حسینی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #1,009
انسان، آهسته آهسته عقب نشینی می‌کند.
هیچکس یکباره معتاد نمی‌شود
یکباره سقوط نمی‌کند
یکباره وا نمی‌دهد
یکباره خسته نمی‌شود، رنگ عوض نمی‌کند، تبدیل نمی‌شود و از دست نمی‌رود
زندگی بسیار آهسته از شکل می‌افتد
و تکرار خستگی بسیار موذیانه و پاورچین رخنه می‌کند.
قدم اول را، اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم، شک مکن که قدم‌های بعدی را شتابان بر خواهیم داشت.

چهل نامه کوتاه به همسرم | نادر ابراهیمی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #1,010
من بودم که سرانجام او را کنار خود نشاندم، من بودم که دستش را به دست گرفتم، و آخر سر من بودم که با وجود خودداری او، او را بوسیدم. اما با این همه، اگرچه چشم‌هایش گذاشتند که ببوسمشان، لبانش گریختند...نه تنها به بوسیدن من رغبت و حرارتی از خود نشان ندادند، بلکه از پاسخ دادن به لبان من نیز خودداری کردند...چرا؟ چرا؟ چرا؟ برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟
و افسوس که این سؤال، فقط یک جواب می‌تواند داشته باشد؛ و آن چنین است:"برای این که او معشوق است، نه عاشق!!"

مثل خون در رگ‌های من | نامه‌های احمد شاملو به آیدا
 
امضا : S O-O M

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
394
پاسخ‌ها
123
بازدیدها
13,566

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا