قفسه کتاب >>}~•تیکه‌ی فیلم و کتاب•~{<<

  • نویسنده موضوع Saba Abbasi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,112
  • بازدیدها 10,392
  • کاربران تگ شده هیچ

S O-O M

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/11/19
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
3,545
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #1,081
"دوست داشتن" عضوی از بدن است. درست است که همه فوراً به فکر "قلب" می افتند ولی من می گویم که " دوست داشتن " دندان آدم است دندان جلویی که هنگام لبخند برق می زند... حالا تصور کنید روزی را که " دوست داشتن " آدم درد می‌کند! آرام و قرار را از آدم می‌گیرد! غذا ازگلویت پایین نمی‌رود، شب‌ها را تا صبح به گریه می‌نشینی... آن قدر مقاومت می‌کنی تا یک روز می‌بینی راهی نداری جز اینکه دندان "دوست داشتن" ات را بکشی و بیاندازی دور! حالا... دندان دوست داشتن را که کشیده باشی، حالت خوب است، راحت می‌خوابی، راحت غذا می‌خوری و شب‌ها دیگر گریه‌ات نمی‌گیرد ولی... همیشه جای خالی‌اش هست، حتی وقتی از ته دل می‌خندی...

طلایی کوچک | دیل کارنگی | مترجم: مینا حاج غلام
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/11/19
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
3,545
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #1,082
اورسولا گفت: ما از اینجا نمی‌رویم، همینجا می‌مانیم، چون در اینجا صاحب فرزند شده‌ایم.
خوزه گفت: اما هنوز مُرده ای در اینجا نداریم، وقتی کسی مُرده ای زیرخاک ندارد، با آن خاک تعلق ندارد.
اورسولا با لحنی آرام و مصمم گفت: اگر قرار باشد من بمیرم تا بقیه در اینجا بمانند، خواهم مُرد ...


صد سال تنهایی | گابریل گارسیا مارکز | مترجم: بهمن فرزانه
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/11/19
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
3,545
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #1,083
خاک سپاری من، به عزاداران نگاه کن. بعضی‌شان حتی مرا خوب نمی‌شناختند، ولی آمده بودند. چرا؟ هرگز پرسیده ای وقتی دیگران می‌میرند چرا مردم جمع می‌شوند؟ چرا احساس می‌کنند باید این کار را بکنند؟
برای این که جان آدمیزاد، در عمق وجودش می‌داند که همهٔ زندگی‌ها همدیگر را قطع می‌کنند. این که مرگ فقط یکی را نمی‌برد، وقتی مرگ کسی را می‌برد، شخص دیگری را نمی‌برد. در فاصلهٔ کوتاه بین برده شدن و برده نشدن، زندگی خیلی‌ها عوض می‌شود. می‌گویی باید تو به جای من می‌مردی. ولی در طول زندگی‌ام روی زمین، انسان‌هایی هم به جای من مرده‌اند. هر روز این اتفاق می‌افتد. وقتی صاعقه یک دقیقه بعد از رفتن تو می‌زند، یا هواپیمایی سقوط می‌کند که ممکن بود تو در آن باشی. وقتی همکارت مریض می‌شود و تو نمی‌شوی. فکر می‌کنیم این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/11/19
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
3,545
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #1,084
در دنیای مدرن و با بالا رفتن سطح آموزش در سایهٔ این تفکر نادرست که سواد و آگاهی، الزلماً رفاه و فرهنگ عمومی را در پی خواهد داشت بیشعورهای بیشتری تولید و به بهره برداری رسیده‌اند. تنها کافیست نگاهی گذرا به ایدئولوگ‌ها و نظریه پردازان و حتی آدمکش‌هایی که از بطن دانشگاه‌های معتبر جهان رشد یافته‌اند و آمار قربانیان آن‌ها بیندازیم تا صدق این مدعا ثابت شود. بله … دنیا به کام بیشعورهاست و گویی سالهاست که بیشعورهای جهان متحد شده‌اند!


بیشعوری | خاویر کرمنت | مترجم: محمود فرجامی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/11/19
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
3,545
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #1,085
شاید، شاید که ما نیز عروسک‌های کوکی یک تقدیر بوده‌ایم.
*
ما هرگز از آن چه نمی‌دانستیم و از کسانی که نمی‌شناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغات آشنایی‌هاست!
*
هیچ پایانی به راستی پایان نیست. در هر سرانجام، مفهوم یک آغاز نهفته است.
*
چه کسی می‌تواند بگوید "تمام شد" و دروغ نگفته باشد.


بار دیگر، شهری که دوست می‌داشتم | نادر ابراهیمی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/11/19
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
3,545
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #1,086
آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری فکر می‌کند. فکر می‌کند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازه صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است. اما وقتی به آن می‌رسد می‌بیند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده، دور چشم‌هایش چین افتاده، پاهایش ضعف می‌رود و دیگر نمی‌تواند پله‌ها را سه تا یکی کند. و از همه بدتر بار خاطره‌هاست که روی دوش آدم سنگینی می‌کند.


چهل سالگی | ناهید طباطبایی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/11/19
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
3,545
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #1,087
"این طور بارم آورده بودند که بترسم. از همه چیز. از بزرگ‌تر که مبادا بهش بر بخورد، از کوچک‌تر که مبادا دلش بشکند، از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد، از دشمن که مبادا بر آشوبد و به سراغم بیاید.
یکی می‌گفت: منه در میان راز با کسی که جاسوس هم کاسه دیدم بسی
یکی می‌گفت: مکن پیش دیوار غیبت بسی بود کز پسش گوش دارد کسی
یکی می‌گفت: سنگ بر بادهٔ حصار مزن که بود از حصار سنگ آید
و.......
راحتتان کنم، همه‌اش نصیحت بود، همه‌اش نهی، هیچ کس هم نگفت چکار باید کرد. یکی هم که از دستش در رفت گفت: "ای که دستت می‌رسد کاری بکن – پیش از ان کز تو نیاید هیچ کار" و بالاخره نگفت چه کار. این طور بود که هیچ چیز یاد نگرفتم از جمله مقاومت کردن را."


همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها | رضا قاسمی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/11/19
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
3,545
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #1,088
چیزی از دهانش بیرون آورد و با تلنگری در شب رهایش کرد. پنجره را بست و گفت: «من آدم حسابی‌ام، از یه خانوادهٔ کوفتی آبرومند. همه چی داشتم، پول، موقعیت، کلاس.» به میلر نگاه کرد. «ببینم تو از قضا ممکنه سیگار میگار داشته باشی؟»


جنگل واژگون | جروم دیوید سالینجر | مترجم: بابک تبرایی و سحر ساعی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/11/19
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
3,545
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #1,089
هیچ وقت نمی‌شنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع حس بویایی‌اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان‌ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش!

درس من؟! من آزادی‌ام را از دست دادم.


جزء از کل | استیوتولتر | مترجم: پیمان خاکسار
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/11/19
ارسالی‌ها
1,325
پسندها
3,545
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #1,090
یک بار دزدکی با هم رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم او را تماشا کردم. دو سال گذشت. جیب‌هایم خالی بود و من هنوز عاشق فروغ بودم. گرسنگی از یادم رفته بود.
یک روز فروغ پرسید: «کی ازدواج می‌کنیم؟»
گفتم: «اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض‌های آب و برق و تلفن و قسط‌های عقب افتادهٔ بانکو تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمهٔ نان از کلهٔ سحر تا بوقسگ و گرسنگی و جیب‌های خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم و تو به جای عشق باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و میهمانی و نق و نوق بچه و ماشین لباسشوئی و جارو برقی و اتو و فریزر و فریزر و فریزر باشی. هر دومان یخ می‌زنیم. بیشتر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
344
پاسخ‌ها
123
بازدیدها
12,985

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا