نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

قفسه کتاب >>}~•تیکه‌ی فیلم و کتاب•~{<<

  • نویسنده موضوع Saba Abbasi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,124
  • بازدیدها 13,646
  • کاربران تگ شده هیچ

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #571
حالت ازدواج با حالت نامزدی هیچ ارتباطی ندارد. همه چیز به مراتب ساده تر می شود. وقتی انسان ازدواج کرد دیگر مجبور نیست مرتب کلمات عاشقانه تحویل دهد. اگر گاهگاهی چنین وضعی پیش بیاید، حیوانیت پادرمیانی می کند و سکوت را حاکم می سازد: بعضی اوقات هم پیش می آید که حیوانیت جنبۀ انسانی به خود بگیرد، به نحوی که به دام پیچیدگی و قلب حقایق بیفتد؛ و آن مربوط به زمانی است که انسان، در حین خم شدن به روی موهای سر زنی، سعی می کند تا جلا و درخششی به آن بدهد که فاقد آن است. انسان چشمانش را می بندد و زنی که در میان بازوانش قرار دارد زن دیگری می شود. و بعد از عشقبازی دوباره او همان زن قبلی می شود؛ ولی تمام حق شناسی ما تقدیم او می شود، و این حق شناسی هر چقدر که تصور و تصنع غالب باشد گرم تر و صمیمانه تر نشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #572
این پاسخ به سوال "چرا؟"ست که به شدت بر ما سنگینی می کند؛ چرا اینجا هستیم؟ چرا این طرز زندگی کردن را انتخاب کرده ایم؟ چرا خود را ناراحت کنیم؟ و جواب نومیدکننده همان عبارت مشهوری است که بر سپر عقب اتومبیل ها می چسبانند: "بی خیال"

... بر خلاف نظر بسیاری از ما، خاطره رونوشت دقیقی از تجربیات گذشته نیست، بلکه داستانی است که برای خود درباره‌ی گذشته بازگو می‌کنیم؛ حکایتی سرشار از تحریف، آرزوهای دور از ذهن و رویاهای برآورده‌نشده. هرکسی که در جلسات گردهم‌آیی هم‌دوره‌ای‌ های دبیرستانی یا دانشگاهی شرکت کرده باشد می‌داند که خاطره‌ها تا چه اندازه گزینشی و متنوع‌اند. چگونه ممکن است که اشخاص حوادثی را که با هم تجربه کرده‌اند این‌چنین متفاوت به خاطر بیاورند؟...!


زود پیر می‌شویم دیر عاقل / گوردون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #573
گفتم: اما از علوم دینی همین قدر سرم می شود که شما کاتولیک ها در برابر فردی بی اعتقاد مثل من همان قدر سر سخت هستید که جهود ها در برابر مسیحی ها و مسیحی ها در مقابل کسانی که کافر هستند. من مدام از شما فقط کلماتی چون قانوت و الهیات می شنوم- و تمام اینها را هم شما در واقع به خاطر یک تکه کاغذ احمقانه که باید از طرف مقامات دولتی صادر شود مطرح می کنید.
گفتم: اسقف, لعنت بر شیطان, مسئله ای که منجر به تولید یک بچه می شود موضوعی نسبتاً بی پرده و صریح است. اما اگر دلتان بخواهد می توانیم درباره ی لک لک ها با هم حرف بزنیم, اما هر آنچه شما در موعظه هایتان در مورد این مسئله صریح زیر گوش مردم می خوانید, چیزی جز چاپلوسی و ریا نیست. شما تصور می کنید که این جریان یک کثافتکاری خلاف قانون و اخلاق است که بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #574
مارگارت: می‌دانی احساس من شبیه به چیست، بریک؟ من تمام مدّت احساس می‌کنم مثل یک گربه روی یک شیروانی داغ ایستاده‌ام!
بریک: پس از روی شیروانی بپر، بپر. گربه‌ها از روی شیروانی می‌پرند و با چهار دست و پای‌شان به زمین می‌افتند بدون اینکه زخمی شوند.
مارگارت: اوه، بله.
بریک: این کار را بکن! به خاطر خدا این کار را بکن…
مارگارت: چه‌کار کنم؟
بریک: یک عاشق پیدا کن!

گربه روی شیروانی داغ / تنسی ویلیامز / مترجم: مرجان بخت‌مینو
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #575
آیا کتابی بی‌پدر، مجلدی یتیم در این دنیا وجود دارد؟ کتابی که زاده‌ی کتاب‌های دیگر نیست؟ ورقی از کتابی که شاخه‌ای از شجره‌ی پر‌شکوه تخیل ادبی آدمی نباشد؟ آیا خلاقیتی بدون سنت هست؟ و باز، آیا سنت بدون نو شدن، آفرینشی جدید، نو رستن قصه‌های دیرنده، دوام می‌یابد؟...!

آئورا / کارلوس فوئنتس /مترجم: عبدالله کوثری
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #576
از تحلیل گری سهام تا شیشه شوری ، فاصله خیلی زیادی هست.
راستشو بخواین شستن شیشه ها برام کمتر استرس داشت. اگه قرار باشه چیزی سقوط کنه خودم هستم نه قیمت سهام ...!
... مرد یخی گفت: وقتی این‌طور نگات می‌کنم، درست مثل اینه که به عمق یخ‌ها نگاه می‌کنم. می‌تونم همه‌‍‌‌‌چیز رو در مورد تو ببینم.
از او پرسیدم: می‌تونی آینده‌ام رو ببینی؟
خیلی آرام گفت: من نمی‌تونم آینده رو ببینم.اصلاً علاقه‌ای به آینده ندارم. اگه بخوام دقیق‌تر بگم هیچ تصوری از آینده ندارم. برای این‌که یخ هیچ آینده‌ای نداره. تنها چیزی که یخ داره گذشته‌ایه که درون اون به دام افتاده. این‌طوریه که یخ می‌تونه همه‌چیزو حفظ کنه. اون‌قدر روشن و متمایز و واضح که انگار هنوز جریان داره. این ذات یخه...!

دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #577
از زخم های كوچك است كه انسان می نالد وقتی ضربه سهمگين باشد لال می شود آدم...!

چاه بابل/ رضا قاسمی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #578
... شهامت از آنِ آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه می کنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان می گویند، فقط به خودشان:
"آیا من حق اشتباه کردن دارم؟"
فقط همین چند واژه ...
شهامت نگاه کردن به زندگی خود از رو به رو و هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن.
شهامت همه چیز را شکستن، همه چیز را زیر و رو کردن ...
به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض؟ البته که نه، نه به خاطر خودخواهی ...
پس چه؟ غریزه بقا؟ میل به زنده ماندن؟ روشن بینی؟ ترس از مرگ؟
شهامت با خود رو به رو شدن. دست کم یک بار در زندگی. رو به رو با خود. تنها خود. همین.
"حق اشتباه" ترکیب بسیار کوچکی از واژه ها، بخش کوچکی از یک جمله، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد؟
چه کسی جز خودت؟

من او را دوست داشتم / آنا گاوالدا / مترجم: الهام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #579
... وقتی می خوای بدونی تو محله ی پولدارا هستی یا وسط گداها، به زباله هاشون نگاه کن. اگه نه اثری از زباله دیدی نه از سطلش بدون که اهل محل خیلی پولدارن. اگه سطل دیدی اما اثری از زباله نبود مردم پولدارن ولی نه خیلی! اگر زباله ها کنار سطل ها ریخته بود معلومه که مردن نه پولدارن نه گدا. اگر فقط زباله دیدی و اثری از سطل نبود، مردم فقیرن و اگه مردم توی زباله ها می لولیدن خیلی گدان...!

گل های معرفت (مجموعه داستان)/ اریک امانوئل اشمیت / مترجم: سروش حبیبی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #580
یک بار دزدکی با هم رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم او را تماشا کردم. دو سال گذشت. جیبهایم خالی بود و من هنوز عاشق فروغ بودم. گرسنگی از یادم رفته بود.
یک روز فروغ پرسید: «کی ازدواج می کنیم؟»
گفتم: «اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض های آب و برق و تلفن و قسط های عقب افتادۀ بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمۀ نان از کلۀ سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیبهای خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم و تو به جای عشق باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و میهمانی و نق و نوق بچه و ماشین لباسشوئی و جارو برقی و اتو و فریزر و فریزر و فریزر باشی. هر دومان یخ می زنیم. بیشتر از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
398
پاسخ‌ها
123
بازدیدها
13,618

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا