با یه سدنا آشنا شدم که اونم مثل من عاشق کره و اکسو بود. باهم به صورت مجازی زبان کرهای یاد گرفتیم و توی واتساپ باهم در ارتباط بودیم.
یبارم تماس تصویری گرفته بود، دخترخالم (ک همسنمه) چادر سرش کرد فقط دماغش پیدا بود، اون هی تکون میخورد (که مثلا من دارم حرف میزنم) اونوقت من از اونطرف داشتم باهاش حرف میزدم
سدنا میگفت چرا چادر سرت کردی، از اون طرف من میگفتم میخوام نماز بخونم و اینا...
انقد خندیدیم اون روزه.