متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دنباله دار تاحالا شده خیلی عمیق به اینکه یه روزی میمیری وخاکت میکنن فکرکنی.از تصورش بترسیِ.؟

  • نویسنده موضوع Tranom
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 890
  • کاربران تگ شده هیچ

Tranom

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1
پسندها
62
امتیازها
83
  • نویسنده موضوع
  • #1
تاحالا شده خیلی عمیق به اینکه یه روزی میمیری وخاکت میکنن فکرکنی.از تصورش بترسیِ.؟
من خودم بارها وقتی خبر فوت کسی میشنوم یا داستان وفیلم دراین باره میبینم .خیلی وحشت زده میشم وگریه ام می گیرهحتی تصورشم سخته اما این یه حقیقت تلخی که همه تو هرسنی تجربش میکنند
 
امضا : Tranom

Parinaz_ask

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
456
پسندها
12,393
امتیازها
32,573
مدال‌ها
16
  • #2
اصلاً...!
 
امضا : Parinaz_ask

mehrabi83

کاربر فعال
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
67,292
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
  • #3
از مرگ و شروعی که درپیش دارم میترسم و فکر کردن بهش باعث شده ترسش ایجاد بشه
ولی از خاک شدن ترسی ندارم@_@
 
امضا : mehrabi83

zeinab z

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
735
پسندها
8,836
امتیازها
31,973
مدال‌ها
17
سن
24
  • #4
بارها
خیلی میترسم
خصوصا ک یه فیلم راجع به اون زمان داریم (مستند واقعی ساختن. سیاحت قبر) که بچه بودم دیدم همش یادم میاد
و اینکه مادربزرگم تو خونه ما فوت کرد و پارچه سیاه کشیده بود روش از اون موقع حالم یه جویه. با اینکه بیشتر از یکسال گذشته ولی تا چندوقت پیش حتی از اون محلی که تو خونه دراز کشیده بود رد نمیشدم و دورو برش نمیرفتم
تا این حد ترس تو دلم افتاده
 
امضا : zeinab z

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #5
اولا میترسیدم. از خاک شدن هم میترسیدم. میگفتم فکرشو بکن زیر اونهمه خاک تنهایی...
ولی وقتی پدربزرگم مرد و علی رغم تلاش های مامانم برا اینکه نرم جسدشو ببینم رفتم و جسدشو دیدم و اونموقع فهمیدم که اون رفته. اصلا مهم نیست با جسمت چیکار میکنن. اون دیگه خالیه! جسم یه آدم مرده یه پوسته خالیه. فقط همین. از اینجا به بعد از خاک شدن نترسیدم.
چند وقت پیش هم با یه آدم اشنا شدم که خیلی توی زندگیم تاثیر داشت. بعد از آشنایی با اون سعی کردم خدارو تا جایی ک میتونم بشناسم و باهاش رفیق شم و بعد از اون دیگه نترسیدم از مرگ.
 
امضا : S O-O M

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
65,248
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
  • #6
دوست دارم اروم بمیرم
بقیش کِ مهم نی!!
کم تو ایندنیا سختی نکشیدیم کِ
بقیشم روش!!
 
امضا : Mahsa_rad

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,351
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #7
خیلی وقتا فکر کردم
ترس که... بستگی به نوع مردنش داره
اگه برای خدا مرده باشم نمی‌ترسم، ولی اگه الکی بمیرم راستش از عذاب قبر وحشت دارم...
 
امضا : فاطمه شکیبا

VITTORIA

مدیر بازنشسته
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,773
پسندها
22,382
امتیازها
46,373
مدال‌ها
23
سن
21
  • #8
خیلی فکر کردم و گگاهی اوقات ترسیدم....خیلی کم پیش اومده ک بترسم
بیشتر برای کسایی میترسم ک قراره بی من زندگی کنن
 
امضا : VITTORIA

ㄎム乇ノÐ_ㄎん乙

رفیق جدید انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
76
پسندها
5,401
امتیازها
20,703
مدال‌ها
8
  • #9
فک کنم یه باور غلطی خیلی ها دارن که همینجا هم چناشو دیدم
مرگ درد نداره
جسد فقط یه جسده و زیر خاک و هرجا براش فرقی نداره و غیره

یه کم بیشتر در موردشون مطالعه کنین
 
امضا : ㄎム乇ノÐ_ㄎん乙

BLACK.MOON

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
127
پسندها
4,672
امتیازها
20,913
مدال‌ها
10
  • #10
راستش فقط یکم
بارها فکرش بوده
 
آخرین ویرایش
امضا : BLACK.MOON

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا