متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار شعف دخترکی کم پیداست | یکتارستمی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Yekta.rostami
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 445
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Yekta.rostami

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
58
پسندها
294
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام مجموعه: شعف دخترکی کم‌پیداست
شاعر: یکتا رستمی
ای که گیسوی تو باشد
همه آرزوی ما
تا کجا میکشی
ای مخزن غمزه تو مرا ...*

مقدمه:
باز باران بی ترانه
بی هوای عاشقانه
بی امید و ظالمانه
با سکوتی بچه گانه
خسته از فکر رسیدن
غافل از حتی دویدن
اشک هایی بی طراوت
میخورد بر خاک کوچه
کوچه تاریک خانه خالی
بی وجود هرچه فانی
با وجود قلب خاکی
یک نفر اینجا نشسته
با غم و اندوه بسیار
میکند چشم انتظاری ....
#یکتا_رستمی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Yekta.rostami

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
58
پسندها
294
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #2
تو مرا رازو نیازو همه چیز
و منم عاشقِ عشقی ناچیز
کمرم خم شده زیر این بار
که تو گویی هوسی بود انگار
عاشقی در ره تو چون دام است
حکم این عاشقیم اعدام است
کاش در قلب تو رحمی می بود
تا که اشکم نشود همچون رود...*
 
آخرین ویرایش

Yekta.rostami

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
58
پسندها
294
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #3
*شعر طنز*

مبتلا برتو شدم اما تو
***
نه به فکر درمانو
***
نه به فکر حالی
***
آری تو همان زیبا رخ بی عاری*
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Yekta.rostami

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
58
پسندها
294
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #4
در کنار تو برایم عشق معنا دارد

این بهار و پاییز تو را تمنا دارد

در کنارت باران چه حس و حالی دارد

میتوان گفت که با تو پر و بالی دارد

زندگی با تو برایم سر آسان دارد

بی ویرانه دلم ابری و باران دارد

واژهء عشق چه دردی و چه درمان دارد

تپش قلب شدید و دل لرزان دارد

درکنارت همه چیز حالِ غریبی دارد

درکنارت قفسم حال عجیبی دارد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Yekta.rostami

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
58
پسندها
294
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #5
در طلوع عمر من تاج سری
شیر مردی از دیار رهبری
با دلِ آزاده خواهی آن گُلم
جای خود را باز کرده در دلم
در دو عالم شد برایم افتخار
همچو رستم با وفا و با وقار
در جهان حتی نبودش یک رقیب
باشکوه و اقتدار و دل فریب
پایدار و همچو دریا های ناب
بی ریا بود همچو نور آفتاب
قلب او چون لاله زار بچه ها
خنده‌اش رنگین کمان قصه ها
چشم‌هایش همچو دریای حیا
شیر مرد و افتخار کبریا
خشم او چون رعد و برق آسمان
ترس و وحشت در میان دشمنان
ناگهانی در شبی از روزگار
بی خبر او رفته از کوی و دیار
آسمانی شد در این شب های تار
پهلوان پاک و خوب و این دیار
نام او زیبا و شه یار من است
رهنمای خوب و سردار من است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا