متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار”به نام یار“|شمیم فرهادی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ش.م.ی.م فرهادی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 421
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #1
” به نام یار“

مجموعه اشعار : به نام یار
به قلم: شمیم فرهادی


به نام یار، به عشق ساده ی دلدار و چشمانش

کنم آغاز دفتر را که بوی عشق برخیزد

به نام یار، با قلبی دل آزرده ز آن نرگس مستانش

نویسم شعر بر دیوار تا مهری برانگیزد

امان از قلب بی تابم که تا حس میکند گرمی دستانش

پر پرواز بگشاید، ز شرم او نپرهیزد

کسی این اینجا نباشد تا ز دست هجر خصمانش

کمی یاری دهد دل را که از وی ساده بگریزد!؟
 
آخرین ویرایش
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #2
دوش بر دیده ی من اشک روان بود ولی

آنقدر ضربه به دیوار زدم، بی‌تب و تابش کردم

این گلو پر ز صدا و بغض و داد است و منم

تا بر آورد فغان، پر ز شرابش کردم

آرزویم تا به نزدیک وصالش برسید اما من

خاک بر فرق سرم باز سرابش کردم

”منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم“

جانم ای محبوب جانم، شده ای خون و رگم

حیف من ساده به حرفی غرق آبش کردم

اینهمه شعر نوشتم، حرف از بهر تسلای وجود

آخرش ” بهر تسلای وجود“ را جوابش کردم...

او ز دل گفت، ز دین‌داری و شور و عاشقی

آشنا هم من بی عقل به هر جبر و حسابش کردم

گله از دست کسی نیست ولی کاش بیاید یارم

به همان دیر و دیاری که من آغشته به خوابش کردم...
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #3
خستگی، خواب و خیابان و دل خون و خدا

عاشقی، درد و بلای خانمان سوز و جفا

نکنی تکیه به کس، فرد و بشر روی زمین

که اگر خام شوی، عاشق! نمی‌یابی شفا

کل دنیارا بگردی باز در این کره ی منفور ما

هیچ گاه، هرگز نمی‌یابی تو یار با وفا

هرکسی نحوی بیابد تا کشد بر آتشت

غیر مردود! خودت، دل را بکن بس باصفا

شاعریم! درد داریم به اندازه ی یک‌ کوه عظیم

لیک چون شعر کفایت نکند، اشک داریم در خفا

رب من! ای توکه گویا همه عالم ز شماست

میشود خلق کنی یک نفری بهر رهایی و رضا!؟
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا