• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تیغ‌واره | نگین قاسمی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نگین قاسمی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 621
  • کاربران تگ شده هیچ

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
نام رمان :
تیغ‌واره
نام نویسنده:
نگین قاسمی
ژانر رمان:
#عاشقانه #اجتماعی
کد رمان: 3006
نام ناظر: FROSTBITE FROSTBITE


خلاصه: تارا، زنی در بندِ روزمرگی‌ها و درگیر با مشکلاتی که رنگ و بوی تکرار نمی‌گیرند.
سلاح غلاف کرده‌ و انتظار برای مردی که دیگر نمی‌آید کمرش را شکسته!
لاجرم تصمیمی باید اتخاذ کند که از دست و پا زدن در مرداب نجات یابد؛ اما درستی‌ تصمیمش را چه کسی تضمین می‌کند؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگین قاسمی

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
4/6/19
ارسالی‌ها
4,268
پسندها
100,324
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
46
 
  • #2
کتاب 2.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

**قوانین جامع تایپ رمان**

** نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران **

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ رمان خود به تاپیک زیر مراجعه کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #3
مقدمه:
آن زندگی زهرماری را
خاطرات تلخ همراهی را
آزردن تواَم با نامردی را
کوله بارِ تکه‌های شکستنی را
درد و چین روی پیشانی را
نیش ِ چشمِ بی‌اعتمادی را
حتی لبخندِ سپرده به فراموشی را

بخشیدم به لحظه‌ی شیرینِ جدایی‌مان.




پ.ن:
این رمان اولین کار من در زمینه‌ی نوشتن و داستان است.
امیدوارم به اندازه‌ی کافی برای شما عزیزان جذاب باشه و بتونم همراهی گرمتون رو تجربه کنم.
اگر نقد یا نظری در رابطه با رمان دارید خوشحال میشم ذکر کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #4
- داغه!
نگاه ترسیده‌ام را به ساره دوختم و برای چندمین بار تکرار کردم:
- هنوز داغه... تو‌ رو‌ خدا دوباره زنگ بزن.
انگشتان کشیده‌اش که هر کدام مزین به خالکوبی‌های ظریفی به شکل ماه و ستاره بودند، به سرعت روی صفحه لمسی موبایل بزرگ و سفید رنگش به رقص در‌آمدند. گوشی را به گوشش نزدیک کرد و ناخن‌های ژلیش شده‌اش را زندانی دندان‌هایش کرد. نگران لب زد:
- جواب نمیده... جواب نمیده!
گلویم خشک شده بود. آب دهانم را به زحمت پایین دادم و گفتم:
- یه بار دیگه برو اون لامصب رو امتحان کن؛ شاید استارت بخوره.
سریع از پایین تخت دونفره‌ی پوشیده با روتختی یشمی رنگم بلند شد و با چنگ زدن سوییچ از روی عسلیِ سفید‌رنگِ شلوغ و پُر از شربت استامینوفن، قطره‌های تب‌بُر و کاسه‌ی تا نیمه از آب و دستمال صورتی رنگِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #5
خیلی وقت بود که لباس پوشیده بودم و منتظرِ آمدن آمبولانس نشسته بودیم. کیف دستی بزرگ و مشکی رنگم را برداشتم. موبایلم را در کیف انداختم و کلید آپارتمان را از جا کلیدی چنگ زدم. واحدمان در طبقه سوم، برجِ ده طبقه‌ای بود. پله‌ها را با سرعت باد پایین رفتم. بچه‌ام بغل پرستارِ آمبولانس بود. نفسی آسوده کشیدم و بغضم را کنار زدم. ساره را صدا کردم.
- نمی‌دونم اگه نبودی چکار می‌کردم؛ ممنون... برو خونه‌ت دیگه.
دلش در پی خانه‌اش بود. ریجکت کردن تماس‌های شوهرش با پیام را دیده بودم، با این حال تعارف زد.
- تارا، می‌خوای بیام همراهت؟ دم صبح میرم خونه.
گونه‌ کک و مک دارش را بوسیدم.
- سال نوت مبارک! می‌بینمت.
ترحم نگاهش جان‌فرسا بود.
- می‌بینمت.
کنار تختی که سارال را روی آن خوابانده بودند، نشستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #6
دکترِ آن‌کال (on call) و بی‌حوصله معاینه‌اش کرد. سارالم ناله می‌کرد و با هر ناله، سرم و قلبم با هم تیر می‌کشیدند. دکتر دارو تجویز کرد. خواست برای دخترکِ نازک تنم، سِرُم در نسخه‌ی داروهایش بنویسد که مخالفت کردم. بچه‌ام اسباب‌بازی نبود که دکتر عمومی دارو بدهد و عده‌ای پرستارِ ناوارد با آنژیو او را سوراخ سوراخ کنند! بغلش کردم و به سمت تخت حرکت کردم. آن‌طور که از حرف‌های پزشک فهمیدم، باید چند ساعتی را در بخش اورژانس می‌ماندیم که خدایی نکرده دخترم تشنج نکند.
آرام روی تخت کوچک و با روکش سبز رنگ و کودکانه خواباندمش. داروهایش را پرستارش آورد. قطره‌ی تب‌بُر با قطره چکان در دهانش چکاندم. هنوز بی‌حال بود و چشم‌هایش را باز نمی‌کرد. دستمال و ظرف آب را در اختیارم گذاشتند. تبش پایین آمده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #7
از کیفم وسایل مورد نیاز را برداشتم و عوضش کردم. لباس‌هایش را در نایلون گذاشتم و سرهمی گرم صورتی رنگش را تنش کردم. کفش همراهم نیاورده بودم. جوراب خرسی‌اش را پایش کردم و در بغلم خواباندم و شیرش دادم. بچه‌ام از دیشب گرسنه بود. با ولع شروع به مکیدن کرد. خم شدم و سرش را بوسیدم. علی‌الرغم سال تحویل تواَم با تنهایی در بین دو پرده استریل سبز رنگ بیمارستان، همین که حالش خوب بود برای من کفایت می‌کرد. گوشی‌ام زنگ خورد. به سختی خم شدم و آن را از روی تخت برداشتم. نام ساره روی صفحه خودنمایی می‌کرد. تماس را وصل کردم و موبایل را به گوش و شانه‌ام چسباندم. در سلام پیش‌قدم شدم.
- سلام ساره جانم، عیدت مبارک!
پر انرژی جواب داد:
- صد تا سلام تارا خانوم. عید تو هم مبارکا! خوبی؟ سارال بهتر شد؟
نگاهی به چشمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #8
سارال سیر شده را از خودم جدا کردم و روی تخت گذاشتم.
خواستم ساعت آمدن دکتر را از پرستار پرس و جو کنم و هرچه زودتر از شکنجه‌ی ندانستن احوال دخترکم رها شوم، هنوز دو قدم برنداشته، مردی سفید پوش در حالی که با دست موهای کم پشتِ سیاهش را مرتب می‌کرد با رویی خندان، پرده را کنار زد. زیر لب سلام کردم. دکتر پرشور جواب داد:
- سلام خانوم. عیدتون مبارک!
اجازه نداد که پاسخی بدهم و رو به سارال ادامه داد:
- دختر کوچولومون چی شده؟ وای که چقدر هم خوشگلن ایشون.
با لبخندی شدیدا عمیق صحبت می‌کرد و نظر سارالم را کاملا به خودش معطوف کرده بود. در سکوت، تنها نگاهم را به حرکات دستان و لبانش که تند تند تکان می‌خورد دوخته بودم تا شاید بِبُرَد این ریسمان نگرانی را از دور گردنم!
از داخل جیب روپوشش چراغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #9
شماره‌ی دکتری که حرفش را زده بود را در موبایل ذخیره کردم و برای چندمین بار در عرض چند دقیقه از این دکتر زیادی دل‌نشین تشکر کردم و بعد از انجام کار‌های ترخیص دخترکم را سفت در آغوش گرفتم. بوسه‌ای روی تیغه بینی‌اش نشاندم و از فضای خفقان آور بیمارستان خارج شدم. ماشین نداشتم و از نگهبان خسته‌ و خواب‌آلود خواهش کردم تاکسی خبر کند.
درب ساختمان پیاده شدم. در ورودی باز بود و یکی از همسایه‌ها با تلفن صحبت می‌کرد و از آدرس دادنش به شخص پشت خط مشخص بود منتظر کسی‌ است پس در را همان‌گونه نیم‌باز قرار دادم و خود را به آسانسور رساندم. در واحد که رسیدم کیف‌ را زمین گذاشتم و بچه به بغل، به سختی در را باز کردم.
سارال را روی کاناپه خواباندم و پتو را رویش مرتب کردم.
تا خواب بود از فرصت استفاده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #10
با صدای خنده‌ی سارال گردن خشک شده‌ام را از تخت جدا کردم و همانطور که با دستم سعی در ماساژ دادنش داشتم به سمت صدا سر چرخاندم. دخترکم با قطره‌های آبی که از موهای تازه حمام شده‌ی آرش بر روی پاهایش می‌چکید بازی می‌کرد. کم پیش می‌آمد که آرش با سارال بازی کند و یا اهمیتی به او بدهد اما مصداق این تصویر صمیمی همان "خون، خون را می‌کشد" است. دستم را تکیه‌گاه قرار دادم و از روی زمین بلند شدم. کمرم به دلیل بد خوابیدن درد می‌کرد و سرم از دیشب هنوز تیر می‌کشید.
زیر لب "صبح بخیر"ی گفتم و بعد از برداشتن حوله لباسی کاربنی رنگم، رو به آرش گفتم:
- زیاد طولش نمیدم... تنهاش نذاری یوقت!
با دست بزرگش دو دست سارال را به منزله بازی بالای سرش می‌برد و برمی‌گرداند که همزمان جوابم را داد.
- امروز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگین قاسمی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا