متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها تنهایی دونفره

  • نویسنده موضوع SAN.SNI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 38
  • بازدیدها 1,421
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #1
_تو خودتی چرا؟

_آدم که تو قلب کسی جا نداشته باشه میره تو خودش

_برف به این قشنگی، شب به این آرومی پاشو بیا لب بالکن هوای یخ بخوره تو صورتت سیگارتو کام بگیر

_برف خیلی قشنگه، نمیدونی که خنده هاش چقد به این هوای برفی میاد

_دلم یه خیابون میخواد که تموم نشه، بری بری بری هی همینجوری بری

_امروز براش گل گرفتم بعد خواستم ببرم بدم بهش، یکم نشستم با خودم فکر کردم دیدم نه...نمیتونم

_چرا؟

_شدم مثه یه پیرمرد که پنجاه ساله تو یه محله زندگی کرده و حالا هر چقدر با خودش کلنجار میره نمیتونه خونشو عوض کنه، سخته آدم تنهاییشو به هم بزنه، بعدش سخت ترم میشه تازه

_چی سخت تر میشه؟

_برگشتن به تنهایی، کیه که گارانتی بده عشق تموم نمیشه؟ نه اینکه بره ها نه اینکه برم، عادی میشه همه چیز...اولش خوبه بعدش کم کم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #2
_کشیدی رو سرت لحافو...؟ورش دار یدقه

_بگو از همین زیر میشنوم جواب میدم

_من هیچوقت نمیکشم لحافو رو سرم...میدونی چرا ؟

_نمیخوام بدونم ولی اگه میخوای حرف بزنی بگو چرا

_یاد قبر میفتم...همه جا تاریک میشه!

_قبره دیگه...چیه مگه؟

_تاریکه همه جا...چشمات بازه ولی تاریکه....هی تاریکه

_امروز سوار تاکسی بودم...بگو خب

_خب

_رفت گاز بزنه...

_چیو گاز بزنه؟

_سوخت بزنه...جایگاه پمپ گاز

_اها...خب

_دیدی وقتی میخوان به ماشین گاز بزنن همه پیاده میشن؟

_اره...خب؟

_همه پیاده شدن..منم نگاه کردم دیدم همه پیاده شدن خواستم پیاده شم بعد فکر کردم علت پیاده شدنشون چیه...علتش اینه نکنه بترکه ماشین برن رو هوا دیگه...فکر کردم مهمه مگه؟ دیدم نیست پیاده نشدم

_خب؟

_حالا هی بگو خب...هیچی دیگه راننده یه نگاه کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #3
چقدر دلم خواست
امروز صبح
وقتی از خواب بیدار شدم
وقتی پتو را کنار زدم
وقتی هوایِ سردِ اتاق رویِ صورتم نشست
دستم را دراز کنم و گوشی را بردارم
دوباره پتو را روی صورتم بکشم
و با چشمانی نیمه باز ببینم پیام داده ای،
از آن پیام های دستوری

"که تمام کارهای امروزت را کنسل کن
که دلم میخواهد بعد از خوردنِ حلیم بایستیم گوشه ی خیابان و چایِ داغِ قند پهلو بنوشیم...
که وقتی سردم شد مچاله شوم در آغوشِ تبدارت...!"

تا با همان حالتِ خواب آلود
لبخند رویِ صورتم بنشیند
و به شوق بوسیدن ات از خانه بزنم بیرون... .

اما راستش را بخواهی
گوشی را برداشتم
پتو را هم رویِ صورتم کشیدم
اما خبری از پیامت نبود
یعنی مدت هاست خبری نیست
اما آدم است دیگر
دل است دیگر...

عکس های پروفایل ات را چند باری نگاه کردم...
چند کلمه ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #4
_عه...چرا گوشی رو پرت میکنی تو دیوار؟

_فکر میکنه من خَرَم...
پیام میدم پنج دقیقه بعد میخونه جواب میده،معلومه داره با یه نفر دیگه زر میزنه
از وقتی ام که سریع جواب میده هی میگه میخوام بخوابم ...معلومه زِرش با اون یارو تموم شده...

_الان مشکلت اینه فکر میکنه تو خری؟

_من خر نیستم فقط نمیدونم چرا خودمو زدم به خریت!

_عاشق شدی خب

_بدبین نشدم؟

_آدم عاشق بدبین میشه دیگه

_قبول...ولی اون که نمیدونه من انقد دوسش دارم...چرا اینجوری میکنه؟

_اون نمیدونه تو چقد دوسش داری تو که میدونی چقد دوسش داری!

_نه ولش کن....نمیشم

_چی نمیشی؟

_عاشق نمیشم!

_مگه دست خود آدمه؟

_قبلن نبودا اما الان چرا...دست خودمه

_چقدر بده اینجوری

_خیلی ام بد نیست...با همه چی منطقی کنار میای...شور و حال نداره اما عوضش ضدِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #5
_چی گوش میدی؟

_ها؟

_درار اونو از گوشِت

_چی میگی؟

_چی گوش میدی؟

_نمیدونم...این آهنگه هست...میگه تو خیلی دوری...خیلی دوری

_منکه دور نیستم که...همینجام

_نه...من نمیگم که...آهنگه میگه تو خیلی دوری

_خب آدرسو بده بگو بیاد ببینمش...یا آدرسشو بگیر من برم پیشش...چه میدونم

_مگه هرکی آدرس هرکیو داشته باشه بهش سر میزنه؟

_میزنه دیگه...نمیزنه؟

_پارسال یادته گفتی از این خونه بلند شیم گفتم نه بمونیم...

_آره یادمه...گفتی اجارش با من...چی شده میخوای بزنی زیرش؟ من نمیدما

_نه..گوش کن...گفتم بمونیم چون آدرسمو داره...شاید بیاد حداقل بهم سر بزنه...ببینه زندم...مُردَم

_اومد؟

_نه دیگه...نیومد...همین دیگه...اشتباست حرفت... آدرسمو داره ولی نمیاد

_خب شاید روزا که ما نیستیم میاد بهت سر بزنه...میبینه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #6
+ نمی‌تونستم از رفتن منصرفش کنم
- پس چی کار کردی؟
+ نشستم کنار دریچه، سیگارم رو روشن کردم و رفتنش رو دیدم..
- بعدش رفتی خونه؟
+ نه ، یه پاکت سیگار کشیدم ، گفتم شاید برگرده..
- بعدش چی؟ رفتی خونه؟
+ آره رفتم خونه و همه عکس هاش رو جمع کردم...
- سوزوندی؟
+ نه، گذاشتم تو انبار..
- چرا نسوزوندی؟
+ دیوونه شدی؟ شاید برگرده!


"روزبه معین"
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #7
_کجایی؟

_دلم یه اتاق سرد و آبی میخواد

_این چه وضعیه ما توش گیر کردیم؟

_یه پیرمرد بود جلو دانشگامون کتابای قدیمی و بی مجوز میفروخت، تابستونا بعد از آخرین کلاس که هوا رو به تاریکی میرفت، میرفتم مینشستم پیشش حرف میزدیم

_خب؟

_میگفت واسه اینکه هیچ وقت زندگیت از حالت نرمال خارج نشه یه کاری کن

_چیکار؟

_از اتفاقای خوب تو زندگیت ذوق زده نشو با اتفاقای بد تو زندگیتم به هم نریز

_ریختی؟

_دم نکشیده هنوز

_به هم ریختی؟

_اون موقع ها عاشق یه دختر مو بلنده چشم درشت بد اخلاق بودم تو دانشگامون که هر وقت میدیدمش یاد شعرای شاملو می افتادم

_کدوم شعرش؟

_همون که میگه طرف ما شب نیست، چخماق ها کنار فتیله بی طاقت اند

_بی طاقت بودی؟

_اره ولی هیچ وقت این بی طاقتی رو نگفتم بهش

_چرا؟

_میدونی من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #8
آدم گاهی تصمیم به رفتن میگیرد
فقط چون میخواهد اهمیت اش برای فرد مقابل را بفهمد
البته وقتی کارد به استخوان رسیده و مدام بی اهمیتی دیده این کار را میکند
شبیه به خودکشی ست
شبیه به گذاشتن اسلحه روی سر و چکاندن ماشه!
اسلحه ای که نمیدانی پر است یا خالی!
شاید هم میدانی
خودت را زدی به نفهمیدن...


"علی سلطانی"
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #9
مراقب باشید در رابطه هایتان هیچ کاری را تکرار نکنید!
تکرار یک چیز تبدیل به عادت میشود
و ترک عادت موجب مرض است!
مرض یعنی سر ساعت و دقیقه ای بخصوص چشمت را بدوزی به گوشیِ تلفن اما هی زنگ نخورد..!
یعنی در گپ زدن با کسی هستی و او وسط حرف هایش تکه کلامی را استفاده میکند...وسط حرف هایش خیره میشوی به نقطه ای و باقیِ حرف هایش را نمیشنوی...!
یعنی همان میز و دوصندلی، کنج همان کافه ای که هر دفعه قسم میخوری دیگر پایم را اینجا نمیگذارم اما قدم هایت این مسیر را حفظ اند!
یعنی همان خیابانی که جرات پا گذاشتن روی سنگ فرش هایش را نداری...
همان آهنگی که جرات گوش دادنش را نداری...
صندلی های همان سینمایی که آخر هر هفته رزرو میشود و خالی می ماند!
یعنی آخر شب انتظار شعر و شب بخیر را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • نویسنده موضوع
  • #10
تنها بدیش این بود که خیلی خوب بود

بعضی از آدم ها انقدر خوب هستن که نباید بهشون نزدیک شد!

باید اون ها رو از دور دید، از دور سلام کرد، از دور لبخند زد، از دور دوست داشت...

شاید این هم یک جور داشتن باشه،

آخه زندگی متخصص اینه که آدم های خوب رو ازت بگیره!


"روزبه معین"
 
امضا : SAN.SNI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا