عروس و داماد، بعد از عقد در کلیسا ، به دره خدایان رفتند تا قبل از شروع زندگی مشترک،
هر کدوم یک آرزو بکنند.
داماد تو دلش دعایی کرد و یک سکه ده سنتی به داخل دره انداخت .
عروس هم دعا کرد و میخواست سکه رو پرتاب کنه که تعادلش بههم خورد و خودش
به ته دره پرتاب شد.
دامادخنده موذیانهای کرد و زیر لب گفت:”عجب! فکر نمیکردم به این زودی دعام مستجاب
بشه !”