متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار سجاد سامانی

  • نویسنده موضوع NASTrr
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 521
  • کاربران تگ شده هیچ

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,917
پسندها
55,449
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1

‌بیدل بی همزبان! چه بر تو گذشته‌ست؟
پیر به ظاهر جوان! چه بر تو گذشته‌ست؟

در شب طوفان بگو چه بر سرت آمد؟
ای گل بی باغبان چه بر تو گذشته‌ست؟

شیفته‌اش بودی و فریفته‌ات کرد
ملعبه این و آن، چه بر تو گذشته‌ست؟

صاعقه عشق آتشت زد و سوزاند
سوخته ناگهان! چه بر تو گذشته‌ست؟

از تو که در راه مانده‌ای چه بگویم؟
گم شده کاروان! چه بر تو گذشته‌ست؟

آه که از های و هوی تو خبری نیست
ای دل دیوانه، هان! چه بر تو گذشته‌ست؟

#سجاد_سامانی



 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,917
پسندها
55,449
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #2

تو خوب مطلقی و طاقت قیاسم نیست
قیاس شیوۀ جان خداشناسم نیست

به هرچه می‌نگرم جلوۀ وجود خداست
قسم که غیر خدا هیچ در لباسم نیست

بگو به رکعت چندم رسیده‌است نماز؟
که با خیال تو مشغولم و حواسم نیست

چنین که مذهب عشّاق را شناخته‌ام
ش*ر..اب می‌خورم و از کسی هراسم نیست

من از محبت دنیا دل آنچنان کندم
که هرچه ناز کند شوق التماسم نیست

#سجاد_سامانی


لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,917
پسندها
55,449
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #3
‌‌
با منِ دردآشنا، ناآشنایی بیش از این؟
ای وفادار رقیبان، بی وفایی بیش از این؟

گرم احساس منی، سرگرم یاد دیگران
من کجا از وصل خشنودم، جدایی بیش از این؟

موجی و بر تکه سنگی خرد، سیلی می زنی
با به خاک افتادگان، زورآزمایی بیش از این؟

زاهد دلسنگ را از گوشه ی محراب خود
ساکن میخانه کردی، دلربایی بیش از این؟

پیش از این زنجیر صدها غم به پایم بسته بود
حال، تنها بنده‌ی عشقم، رهایی بیش از این؟

#سجاد_سامانی



 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,917
پسندها
55,449
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #4
سفر می‌کردی و کار تو را دشوار می‌کردم
که چون ابر بهاری گریۀ بسیار می‌کردم

همان "آغاز" باید بر حذر می‌بودم از عشقت
همان دیدار "اول" باید استغفار می‌کردم

ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود
تو را دیگر میان خواب‌ها دیدار می‌کردم

«به روی نامه‌هایت قطرۀ اشک است، غمگینی؟»
تو می‌پرسیدی و با چشم خون انکار می‌کردم

در آن دنیا اگر قدری مجال همنشینی بود
به پای مرگ می‌افتادم و اصرار می‌کردم

خدا عمر غمت را جاودان سازد که این شاعر
غزل در گوش من می‌خواند و من تکرار می‌کردم

#سجاد_سامانی‌
 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,917
پسندها
55,449
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #5

گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن !

گاه می لغزد زبانم، بشنو و باور مکن !

گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟

گفتم آری می توانم ... بشنو و باور مکن !

#سجاد_سامانی


 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,917
پسندها
55,449
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #6

گفتم كه با فراق مدارا كنم، نشد
يك روز را بدون تو فردا كنم، نشد


در شعر شاعران همه گشتم كه مصرعى
در شأن چشم هاى تو پيدا كنم، نشد


گفتند عاشق كه شدى؟ گريه ام گرفت …
ميخواستم بخندم و حاشا كنم، نشد


بيزارم از رقيب كه تا آمدم تو را …
از دور چند لحظه تماشا كنم، نشد


#سجاد_سامانی




 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,917
پسندها
55,449
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #7

#سجاد_سامانی
چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم ،
هیچ از این دشمن خونریز ،نمی‌دانستم

در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق ،
چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمی‌دانستم

گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟ ،
گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم

بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد ،
گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم

عشق اگر پنجره‌ای باز نمی کرد به دوست
مرگ را اینهمه ناچیز نمی‌دانستم.



 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,917
پسندها
55,449
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #8

#سجاد_سامانی

باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن
با من دم از هوای کس دیگری بزن

پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانه من هم سری بزن

ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن
سرباز نیمه جان! به صف لشکری بزن

درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار سیلی محکمتری بزن !

شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن …



 
امضا : NASTrr

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,917
پسندها
55,449
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #9

ياراي گريه نيست، به آهي بسنده کن !
آري، به آه گاه به گاهي بسنده کن!

درد دل تو را چه کسي گوش مي‌کند؟
اي در جهان غريب! به چاهي بسنده کن!

دستت به گيسوان رهايش نمي‌رسد
از دوردست‌ها به نگاهي بسنده کن!

سرمستي صواب اگر کارساز نيست
گاهي به آهِ بعدِ گناهي بسنده کن!

اهل نظر نگاه به دنيا نمي‌کنند
تنها به ياد چشم سياهي بسنده کن!

#سجاد_سامانی

 
امضا : NASTrr

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #10
تا زمانی که جهان را قفسم می دانم
هر کجا پر بزنم طوطی بازرگانم

گریه ام باعث خرسندی دنیاست چو ابر
همه خندان لب و شادند که من گریانم

حاضرم در عوض دست کشیدن ز بهشت
بوی پیراهن یوسف بدهد دستانم

زندگی مثل حصاری ز غم و دلتنگی است
مرگ ای کاش رهایم کند از زندانم

بیت آشفته ایَم در غزلی ناموزون
میل دارم که ردیفی بدهد پایانم...
 
امضا : FakhTeh

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا