متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار سجاد سامانی

  • نویسنده موضوع NASTrr
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 521
  • کاربران تگ شده هیچ

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #11
نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
گریه ی ممتد یک مرد نمی دانی چیست

روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمی دانی چیست

در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی «برگرد» نمی دانی چیست

شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس
آنچه غم بر سرم آورد نمی دانی چیست

گفتم از عشق تو دلخون شده ام، خندیدی
نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #12
چنان طنین صدای تو برده از هوشم
که از صدای خود آزرده می شود گوشم

من از هراس شبیخون روزگار خبیث
لباس جنگ به هنگام خواب می پوشم

چون آفتاب به هر ذره ای نظر دارم
به روی هیچ کسی بسته نیست آغوشم

تو در دل منی و دیگران نمی دانند
تو آتشی و من آتشفشان خاموشم

غبار آینه ی چشم های م**س.ت توام
تو چشم بسته ای و کرده ای فراموشم
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #13
ﺑﻪ ﺭﺳﻢ صبر، ﺑﺎﯾﺪ ﻣَﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
اگر مرد است ﺑﻐﺾ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ

ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺴﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥﺗﺮ
ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ

عصای دست من عشق است، عقل سنگدل بگذار
که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ

ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ
ﺧﺪﺍ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﺎﻥ ﺭﻭ ﺳﯿﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ

ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺮﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩ، ﺗﺴﻠﯿﻤﻢ
ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺁﻥ ﮐﻤﺎﻥ ﺍﺑﺮﻭ ﺳﭙﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭد
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #14
به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم
پر و بالی تکاندم، خسته از پرواز برگشتم

به سویت آمدم تا خود بگویم راز عشقم را
دل از شرمندگی پر بود و بی ابراز برگشتم

مرا چون موج دوری از تو ممکن نیست ای ساحل
هزاران بار ترکت کردم امّا باز برگشتم

نه مثل ساحرم پستم نه چون پیغمبران والا
عصا انداختم بی سحر و بی اعجاز برگشتم

دل از بیهوده گردی های سابق کندم و چون گرد
به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #15
گفتم فراق را به صبوری دوا کنم
صبرم زیاد نیست، چرا ادّعا کنم؟

بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور
گر بوسه بر لبش بگذارم چه ها کنم

گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد
کی قول داده ام که بخواهم وفا کنم؟

بیم فراق دارم و باید به شوق وصل
شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم...

اشکی نمانده است که جاری کنم ز چشم
جانی نمانده است که دیگر فدا کنم

ای عشق، من که عقل خود از دست داده ام،
دیوانه ام مگر که تو را هم رها کنم؟

زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی
ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم
 
امضا : FakhTeh

FakhTeh

مدیر بازنشسته
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,957
پسندها
41,825
امتیازها
71,671
مدال‌ها
36
  • #16
تنها ستاره ی شب تارم شبت به خیر
تار است بی تو لیل و نهارم، شبت به خیر

ای سر به شانه های رقیبان گذاشته
کی سر به شانه ات بگذارم؟ شبت به خیر

تو در کنار کیستی امشب که سال هاست
غیر از غم تو نیست کنارم، شبت به خیر

بسیار زخم بر دل خونم زدی و آه
تا صبح می شود بشمارم... شبت به خیر

هرچند بی تو تاب نمی آورم، برو
هرچند بی تو خواب ندارم، شبت به خیر

رفتی اگرچه وقت خداحافظی نبود
دیگر نشد بهانه بیارم، شبت به خیر
 
امضا : FakhTeh

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا