- نویسنده موضوع
- #21
سلام
راستش نمیدونم داستانشو چطوری بگم...
من توی خانواده ای بزرگ شدم که هرکس عقیده خودشو داشت. یعنی کسی بهم نمیگفت چطوری بپوشم و چطوری فکر کنم.
وقتی رفتم کلاس سوم و جشن تکلیف برامون گرفتن، برام چادر مشکی هم خریدن. من یه مدت بخاطر اون جوی که وجود داشت چادر سرم کردم و دیدم بقیه تشویقم میکنن؛ بدم نمیاومد اما وقتی بزرگتر شدم گذاشتمش کنار.
کسی هم بهم نمیگفت حجابت باید اینطور باشه و نماز باید بخونی و... من فکر میکردم اینجور اعمال مذهبی بیشتر فانتزیه! راستش هیچ تصوری از دین و مذهب و حجاب نداشتم و برام یه چیز گنگ بود.
اواخر دبستانم بود که اتفاقی یه کتابچه پیدا کردم به اسم "به رنگ زندگی" که درباره شهدای زن بود. خاطرات کوتاهشون بود که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.