متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی اشعار چارلزبوکوفسکی

  • نویسنده موضوع Dizzy
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 352
  • کاربران تگ شده هیچ

Dizzy

کاربر انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
358
پسندها
27,755
امتیازها
49,663
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #1
تقریبا صبح است.

توکاها روی کابل تلفن

منتظراند

و من راس ساعت 6 صبح

ساندویچ فراموش شده‌ی

دیروز را می‌خورم.

صبح آرام روز یکشنبه.

یک لنگه کفشم در گوشه‌ای

راست ایستاده

و لنگه‌ی دیگر به پهلو

افتاده است.

بله، بعضی زندگی‌ها برای هدر دادن

آفریده شده‌اند.


((چارلز بوکفسکی))

ترجمه: سینا کمال آبادی
 
امضا : Dizzy
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

Dizzy

کاربر انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
358
پسندها
27,755
امتیازها
49,663
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #2
نوشتن
اغلب تنها چیز میانِ تو
و امرِ ناممکن است.
هیچ مشروبی،
هیچ عشقی،
و هیچ ثروتی
نمی‌تواند چنین باشد.
هیچ‌چیز نجاتت نمی‌دهد
جز نوشتن.
دیوارها را
از فروریختن باز می‌دارد.
جلوی نزدیک شدن مردم را می‌گیرد.
تاریکی را فرو می‌پاشد.
نوشتن
یگانه روانپزشک است
و پرمهرترینِ خدایان.
نوشتن
مرگ را زیرِ نظر می‌گیرد،
و توقف ندارد.
نوشتن
به خودش
و به درد می‌خندد.
نوشتن
آخرین امید
و آخرین توضیح است.
آری!
نوشتن چنین است.

((چارلز بوکفسکی))
برگردان مهیار مظلومی
 
امضا : Dizzy
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

Dizzy

کاربر انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
358
پسندها
27,755
امتیازها
49,663
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #3
ازم پرسید:
چی باعث می‌شه یک نفر نویسنده بشه؟
گفتم: خیلی ساده‌ست.
یا حرفاتو روی کاغذ می‌نویسی،
یا خودتو از پل پرت می‌کنی پایین

((چارلز بوکوفسکی))
 
امضا : Dizzy
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

Dizzy

کاربر انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
358
پسندها
27,755
امتیازها
49,663
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #4
فکر می کنم دیوانه بودم ،

با صورت نتراشیده ،

زیر پیرهنی پر از سوراخ سیگار ،

تنها آرزویم این بود که

بیشتر از یک بطری روی میزم آشپزخانه ام باشد.

من به درد دنیا نمی خوردم و دنیا به درد من نمی خورد

و من چند نفر مثل خودم پیدا کرده بودم

و بیشترشان هم زن بودند ، زنانی که هیچ مردی حاظر نمی شد

در یک اتاق باهاشان تنها بماند ،

ولی من عاشقشان بودم ،

به من الهام می دادند ، به خودم می نازیدم ،

فحش می دادم و با لباس زیر در خانه می گشتم

و بهشان می گفتم چه آدم بزرگی هستم.

ولی فقط خودم باور داشتم.

آنها هم فقط داد می زدند:

خفه شو بابا ، یه کم دیگه عرق بریز !

آن زنان جهنمی ، آن زنان همپاله گی ام در جهنم ...
 
امضا : Dizzy
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

Dizzy

کاربر انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
358
پسندها
27,755
امتیازها
49,663
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #5
باید زندگی مان را

آنگونه بگذرانیم که

وقتی مرگ

برای بردن ما بیاید،

بر خود بلرزد!
 
امضا : Dizzy
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

Dizzy

کاربر انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
358
پسندها
27,755
امتیازها
49,663
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #6
اثر انگشت ما،

از قلب‌هایی که

لمس‌ شان کرده‌ ایم؛

هیچ وقت پاک نمی‌ شود ...
 
امضا : Dizzy
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

Dizzy

کاربر انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
358
پسندها
27,755
امتیازها
49,663
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #7
برای هر کس که رفتنی ست،

فقط باید کنار ایستاد

و

راه را باز کرد!

به همین سادگی!
 
امضا : Dizzy
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

Dizzy

کاربر انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
358
پسندها
27,755
امتیازها
49,663
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #8
وقتی خدا عشق را آفرید ، ‌به خیلی‌ ها کمکی نکرد

وقتی خدا سگ‌ ها را آفرید ، به سگ‌ ها کمکی نکرد

وقتی خدا سیاره‌ ها را آفرید ،‌ کارش خیلی معمولی بود

وقتی خدا تنفر را آفرید ، به ما یک چیز بدرد بخور و استاندارد داد

وقتی زرافه را آفرید ، م**س.ت کرده بود

وقتی خدا من را آفرید ، خب من را درست کرده بود

وقتی میمون را آفرید ، خوابش برده بود

وقتی مواد مخدر را آفرید ، نشئه بود

وقتی خودکشی را آفرید ، دلش بدجوری گرفته بود

وقتی تو را آفرید که توی تختت دراز کشیدی

می‌ دانست چی کار می‌ کند

م**س.ت بود و نشئه

و کوه‌ ها و دریا و آتش را هم‌ زمان درست کرد ...

بعضی از کارهایش اشتباه بود

اما وقتی تو را آفرید که توی تختت دراز کشیده بودی

به تمام جهان ملکوتی‌ اش رسیده بود !
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dizzy
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

Dizzy

کاربر انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
358
پسندها
27,755
امتیازها
49,663
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #9
گوشت استخوان را می پوشاند،

و آنها فکری،

در آن می گذارند،

و گاهی روحی.

زنها گلدانها را به دیوار می کوبند.

مردها بی رویه نوشیدنی می خورند.

و هیچکس،

«یکی» را

پیدا نمی کند.

اما مدام به دنبالش می گردد،

با خزیدن به رختخواب ها،

و بیرون خزیدن از آنها.

گوشت استخوان را می پوشاند،

و گوشت چیزی بیشتر از گوشت می جوید.

اما بختی نیست.

همه در دام

یک سرنوشت

اسیریم.

هیچکس،

«یکی» را

پیدا نمی کند،

هیچوقت.

زباله دانی ها پر می شوند،

اسقاطی های ماشین پر می شوند،

تیمارستان ها پر می شوند،

بیمارستانها پر می شوند،

قبرستان ها پر می شوند،

چیز دیگری

پر نمی شود.
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dizzy
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

Dizzy

کاربر انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
358
پسندها
27,755
امتیازها
49,663
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #10
تقریباً صبح است.

توکاها روی کابل تلفن

منتظرند

و من راس ساعت ۶ صبح

ساندویچ فراموش شده‌ی

دیروز را می‌خورم.

صبح آرام روز یکشنبه.

یک لنگه کفشم

یک گوشه‌ی اتاق

راست ایستاده

و لنگه‌ی دیگر به پهلو

افتاده است.

بله، بعضی زندگی‌ها برای هدر دادن

آفریده شده‌اند.
 
امضا : Dizzy
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا