- ارسالیها
- 1,079
- پسندها
- 7,081
- امتیازها
- 24,673
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #91
«اسم من تامیه 3»
از فرار کردن خسته شدم.
کاملاً مطمئنم اونا خونوادهم رو کشتن. الان دیگه تنها دلیلم برای زندگی گرفتنِ انتقامه.
بلند شدم و بهسمت خونه راه افتادم.
همزمان با زدن زنگ، درد شدیدی داخل بدنم پیچید.
چشمهام رو بستم و دندونهام رو به هم فشار دادم.
«کسی میتونه کمکم کنه؟»
صدای بازشدن در رو که شنیدم، چشمهام رو باز کردم. لبخند کشداری زدم.
«سلام. اسم من تیمیه!»
توضیح نویسنده:
خود نویسنده نوشته تامی هم مثل بقیهی اعضای خانوادهش آخر داستان تسخیر شد.
سخن مترجم:
هرچند خودم دوست داشتم فکر کنم برای انتقامگرفتن داره ادا درمیاره.
از فرار کردن خسته شدم.
کاملاً مطمئنم اونا خونوادهم رو کشتن. الان دیگه تنها دلیلم برای زندگی گرفتنِ انتقامه.
بلند شدم و بهسمت خونه راه افتادم.
همزمان با زدن زنگ، درد شدیدی داخل بدنم پیچید.
چشمهام رو بستم و دندونهام رو به هم فشار دادم.
«کسی میتونه کمکم کنه؟»
صدای بازشدن در رو که شنیدم، چشمهام رو باز کردم. لبخند کشداری زدم.
«سلام. اسم من تیمیه!»
توضیح نویسنده:
خود نویسنده نوشته تامی هم مثل بقیهی اعضای خانوادهش آخر داستان تسخیر شد.
سخن مترجم:
هرچند خودم دوست داشتم فکر کنم برای انتقامگرفتن داره ادا درمیاره.