پسره داستان بسی خشک و مغروره و دختر داستان براش با همه متفاوته و توی ذهنش همش به این دختره و حالت چشما و چمیدونم موهای ( این دیگه به انتخاب نویسنده اس ) موهای فر ، حالت دار ، فر با رگه هایی از حالت ، صاف شلاقی ، شلاقی مایل به صاف و... :-|
حدودا صد صفحه ی اول صرف خود درگیری های پسره یا دختره میشه که این چه حسیه و فلان و اینا ولی یهو به طرز سرسام آوری انیشتین از تو گور زامبی وار در میاد یه پس سری میزنه تو کله ی این پسره بعد این بنده خدا با سرعت میره بالا تپه و با ترس و لرز فریاد میزنه عاشق شدم ! از اولم می دونستم که این عشقه !
خب تراکنش ناموفق بیمار داری از اول می دانستی صد صفحه نوشتی ؟:-|