مباحث متفرقه •●• یـک جـرعه کتـاب •●•

  • نویسنده موضوع Aryana_gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 282
  • بازدیدها 10,916
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Aryana_gh

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/4/17
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #211
درکتابها یا به خدایان تملق گفته اند یا به به فرعون. دراین دنیا تا امروز درهیچ کتاب و نوشته، حقیقت وجود نداشته است_ ولی تصورمی کنم که بعد ازاین هم درکتابها حقیقت وجود نخواهد داشت.
ممکن است که لباس و زبان و رسوم و آداب و معتقدات مردم عوض شود ولی حماقت آنها عوض نخواهد شد و درتمام اعصار می توان به وسیله گفته ها و نوشته های دروغ مردم را فریفت. زیرا همانطور که مگس، عسل را دوست دارد،مردم هم دروغ و ریا و وعده های پوچ را که هرگز عملی نخواهد شد دوست می دارند


سینوهه (پزشک مخصوص فرعون) _ترجمه ذبیح الله منصوری

(راستش سینوهه رو در اصل میکا والتاری نوشته ،،ولی خب اگه ترجمه های جناب منصوری رو خونده باشین متوجه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/4/17
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #212
پرده ی "چشم هایش" صورت ساده ی زنی بیش نبود. صورت کشیده ی زنی که زلف هایش مانند قیر مذابی روی شانه ها جاری بود . همه چیز این صورت محو می نمود. بینی و دهن و گونه و پیشانی با رنگ تیره ای نمایان شده بود. گوئی نقاش می خواسته است بگوید که صاحب صورت دیگر در عالم خارج وجود ندارد و فقط چشم ها در خاطره ی او اثری ماندنی گذاشته اند. چشم ها با گیرندگی عجیبی به آدم نگاه می کردند. خیرگی در آن ها مشهود نبود،اما پرده ی حائل بین صاحب خود و تماشا کننده را می دریدند و مانند پیکان قلب انسان را می خراشیدند. آیا از این چشم ها می بایست در لحظه ی بعد اشک بریزد؟یا اینکه خنده ی تلخی بجهد؟ اما دور لب ها خنده ای محسوس نبود.آیا چشم ها تنگ و کشیده بودند تا بخندند و تماشا کننده را به زندگی تشویق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/4/17
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #213
با دیپلم، با پول، با شوهر، آدم خوشبخت نمیشود. با این چیزها آدم خوشبخت نمیشود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند

چشم هایش_ بزرگ علوی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/4/17
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #214
فقط یکبار در زندگی این قشر سرد غیر قابل نفوذ را من توانستم بدرم. آن شب کنار نهر کرج، چه چیز ها به من گفت
از چشم های من باک داشت. می گفت مثل ماری که بخواهد خرگوشی را خواب کند به او نگریسته ام. با یک ابرو چینی که در امتداد چشم بادامی پدیدار می شد صورت جلوه و حالت تازه ای به خود می گرفت
چشم ها دل انگیز بودند_ گویی صاحب آن ها خود از چیزی درد می کشد. طاقت نمی آورد به چشم های من خیره نگاه کند.
هر وقت در تاریکی سینما نظر خود را به سویش بر می گردانم، می دیدم که متوجه من است.


چشم هایش_ بزرگ علوی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/4/17
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #215
اما مردم فریب نمی خوردند. آنها ساختمان باشکوه دانشگاه را هم چون به دستور دیکتاتور انجام گرفته بود، به زیان استقلال کشور و به سود انگلیس ها می دانستند. چه رسد به اینکه مرگ استاد نقاش را، آن هم در غربت..

چشم هایش_ بزرگ علوی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/4/17
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #216
شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ کس نفسش درنمی آمد: همه از هم می ترسیدند، خانواده ها از کسانشان می ترسیدند، بچه ها از معلمینشان، معلمین از فراش ها، و فراش ها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می ترسیدند، از سایه شان باک داشتند...
سکوت مرگ آسایی در سرتاسر کشور حکمفرما بود. همه خود را راضی قلمداد می کردند. روزنامه ها جز مدح دیکتاتور چیزی نداشتند بنویسند. مردم تشنه خبر بودند و پنهانی دروغ های شاخدار پخش می کردند. کی جرات داشت علنا بگوید که فلان چیز بد است. مگر ممکن می شد که در کشور پادشاهی چیزی بد باشد.


چشم هایش_بزرگ علوی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/4/17
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #217
«...مادرم از آن امل ها بود که تصور می کرد کلمه ی عشق فقط در کتاب حافظ باید خوانده شود »

چشم هایش_ بزرگ علوی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/4/17
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #218
البته درباره گذشته قضاوت کردن کار آسانیست. اما وقتی خودتان در جریان طوفان می افتید و سیل غران زندگی شما را از صخره ای در دهان امواج مخوف پرتاب می کند، آنجا اگر توانستید همت به خرج دهید، آنجا اگر ایستادگی کردید...
آن وقت است که در دوران آرامش لذت هستی را میچشید


چشم هایش_ بزرگ علوی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/4/17
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #219
می دانید آتشی که زیر خاکستر می ماند چه دوام و ثباتی دارد؟ عشق پنهانی، عشقی که انسان جرات نمی کند هرگز با هیچکس درباره آن گفت و گو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید_ از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمی کند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را می خورد و می سوزاند و آخرش مانند نقره گذاخته شفاف و صیقلی می شود

چشم هایش_ بزرگ علوی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/4/17
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #220
بعضی چیزها را نمی شود گفت. بعضی چیزها را احساس می کنید. رگ و پی شما را می تراشد، دل شما را آب می کند، اما وقتی می خواهید بیان کنید می بینید که بی رنگ و جلاست. مانند تابلو‌ئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می فشارد، در آن نیست

چشم هایش_ بزرگ علوی
 
امضا : Aryana_gh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا