نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

تسلیت هیئت خورشید بی غروب

  • نویسنده موضوع زهرا ادیب
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,068
  • بازدیدها 16,280
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

سید دیوید

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,896
امتیازها
24,413
مدال‌ها
14
  • #291
سوار بر اسب میشود، سنگینی نگاه پدر حتی اسب را از حرکت وا میدارد، پیاده میشود. به سمت پدر بازمیگردد، حیا اجازه نمیدهد به پدر که در آغوش گیرد نهالش را، علی عطش را در چشمان پدر میابد، قدمی به جلو برمیدارد جسم در جسم می‌اندازد، یکی میشود، روح حالا یک نفر است، جسم هم همینطور...
قلب‌ها پشت قفسه‌ی تن چنان ملتهب میکوبند تا بهم برسند.
پسر با نگاهی مملو از حیا از پدر تن میکَنَد.
به میدان روانه میشود
 
امضا : سید دیوید

سید دیوید

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,896
امتیازها
24,413
مدال‌ها
14
  • #292
دستار از چهره برمیدارد
صدای همهمه لشکر دشمن بلند میشود:
یاللعجب، پیغمبر رجعت کرده به پیکار ما آمده..
دیگری چشمانش را ریز میکند و دست به محاسن سپیدش میکشد: آری رسول خداست، خوب بخاطر دارم در جنگ صفین همین لباس را بر تن داشت!!!
 
امضا : سید دیوید

سید دیوید

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,896
امتیازها
24,413
مدال‌ها
14
  • #293
علی به زمزمه‌ها امان نداد:
(اَنا عَلِیُّ بنُ الحُسینُ بنُ عَلِیٍّ
نَحنُ و بیتُ اللهِ اَولی بالنَّبِیِّ
مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاکَ الدَّنِیّ
اَضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتّی یَنثَنی
ضَربُ غُلامٍ هاشِمیٍّ عَلَوِیٍّ...)
خواند و خواند و اسب از اشتیاق و هیجان بر روی سم لُکه می انداخت. اسبش از شوق رجزخوانی صاحب به تکاپو افتاده بود.
درگیری آغاز شد.
 
امضا : سید دیوید

سید دیوید

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,896
امتیازها
24,413
مدال‌ها
14
  • #294
مجموعا ده بار به میدان رفت و هربار عده‌ای را هلاک میکرد.
شمر برنتافت؛ از سمت چپ لشکر عده ای را به هجوم فرستاد، حریف یک تن نبودند.
چون ملخان چسبیده به گندم زار با رقصاندن شمشیر علی میریختند و خونشان حرام میشد.
هوا بس گرم، هُرم داغ دشت لابه لای موهایش را میبوسید وعطش را تزریق میکرد.
 
امضا : سید دیوید

سید دیوید

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,896
امتیازها
24,413
مدال‌ها
14
  • #295
از پشت سر نیزه‌ای فرود آمد، توان گرفته شد به آرامی روی اسب خم شد خون از فرق علی به چشمان اسب میدوید، دید اسب را گرفت. اسب به گمان رساندن صاحبش به سمت خیمه‌ها به اشتباه رفت... جهت مخالف بود. صدای هلهله آمد، شخصی خنده کنان فریاد زد:
کوچه باز کنید!
اسب و علی به دل لشکر رفتند.
شمشیرها شلخته وار در کوچه بر نقطه‌ای فرود می‌آمد و بالا میرفت.
صدای برخورد شمشیر‌های به رنگ خون در آسمان بلند شد....
چونان درو کردن خوشه‌های طلایی گندم ضربه‌ها نواخته میشد بر پیکر...:458073-23caaa916c7c80630299ad4d3e09bb06::458073-23caaa916c7c80630299ad4d3e09bb06::458073-23caaa916c7c80630299ad4d3e09bb06::458073-23caaa916c7c80630299ad4d3e09bb06::458083-4185d00c33d822db61caa9316fe525d5:
 
امضا : سید دیوید

سید دیوید

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,896
امتیازها
24,413
مدال‌ها
14
  • #297
از پشت سر نیزه‌ای فرود آمد، توان گرفته شد به آرامی روی اسب خم شد خون از فرق علی به چشمان اسب میدوید، دید اسب را گرفت. اسب به گمان رساندن صاحبش به سمت خیمه‌ها به اشتباه رفت... جهت مخالف بود. صدای هلهله آمد، شخصی خنده کنان فریاد زد:
کوچه باز کنید!
اسب و علی به دل لشکر رفتند.
شمشیرها شلخته وار در کوچه بر نقطه‌ای فرود می‌آمد و بالا میرفت.
صدای برخورد شمشیر‌های به رنگ خون در آسمان بلند شد....
چونان درو کردن خوشه‌های طلایی گندم ضربه‌ها نواخته میشد بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سید دیوید

زهرا ادیب

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,308
پسندها
10,078
امتیازها
31,873
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #298
از پشت سر نیزه‌ای فرود آمد، توان گرفته شد به آرامی روی اسب خم شد خون از فرق علی به چشمان اسب میدوید، دید اسب را گرفت. اسب به گمان رساندن صاحبش به سمت خیمه‌ها به اشتباه رفت... جهت مخالف بود. صدای هلهله آمد، شخصی خنده کنان فریاد زد:
کوچه باز کنید!
اسب و علی به دل لشکر رفتند.
شمشیرها شلخته وار در کوچه بر نقطه‌ای فرود می‌آمد و بالا میرفت.
صدای برخورد شمشیر‌های به رنگ خون در آسمان بلند شد....
چونان درو کردن خوشه‌های طلایی گندم ضربه‌ها نواخته میشد بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] BARAN_B
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا