« باز هنگامهي ماتم شده ای شاه غریب
دل دیوانه پر از غم شده ای شاه غریب
چند روزی است که راه نفسم میگیرد
نکند باز محرم شده ای شاه غریب
باز در عرش خدا مشکی ماتم زدهاند
موسم بیرق و پرچم شده ای شاه غریب
کربلا گفتم و اوضاع دلم ریخت به هم
کربلا قبلهی عالم شده ای شاه غریب
آه سقا چه کند با عطش اهل حرم
آب در خیمۀ تان کم شده ای شاه غریب
بِاَبی اَنتَ وَ اُمی!چه شده در گودال
کمر خواهرتان خم شده ای شاه غریب
خواهرت آمد و آن مرد تو را برگرداند...
آخر روضه چه مبهم شده ای شاه غریب
رفت و برگشت ولی کاش نمیدید اصلا
چقدر از بدنت کم شده ای شاه...