ياد سهراب بخير
ياد آن قبله ي بي الايش
ياد آن سرو بلند،
كه مناري شده بود
باد را وقت اذان ؛
ياد آن دشت -
كه سجاده ي گسترده ي طاعاتش بود
؛و نمازي ونيازي طرف يك گل سرخ
آن نيايش و نماز شفاف
كه دل سنگ پسش پيدا بود
و خدايي كه نه دور...
بلكه نزديكش بود ؛
ياد سهراب بخير
ياد نقاش پر از احساسي
كه هواي دل مردم را داشت
و درون قفس نقاشي
گل خوشرنگ شقايق پيچيد
تا كه دلي تازه كند...
گاه نقاشي او،حوض اندوهي بود
كه خودش ميدانست توي آن ماهي نيست_
ياد سهراب بخير...
- من هنوزم هر وقت
- كه دلم نالان است
لب آن پنجره شعر وضو ميگيرم
و نمازي سر سجاده ي دشت
رو به يك شاخه ي گل ميخوانم.
باز شد وقت نماز..............ياد او كردم باز
باز من چشم دلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.