من اصولا وقتی رمان میخونم تو ذهنم اون رمان رو خ تغییر میدم و ازتوش کلی رمان جدید درمیارم.یه بار یادمه کلاس نهم بودم بعد سر کلاس نشسته بودم همینجوری تو فکر اخرین رمانی که خوندم بودم اسم شخصیت اصلی رمان هم امیر بود. حالا دوست صمیمیم هم همش کرم میریخت نمیذاشت تمرکز کنم منم عصبی شدم و داد زدم امیییییر نکنننن
خلاصه از اون روز سوژه بچه ها شدم و یکی از دوستامم تا اخر سال امیر صدام میزد.