متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان رمان قرص نیمه ماه |Mwhi / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 477
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
558905_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg
با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان «قرص نیمه ماه» بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو هفته صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود سوالاتتان را شرح دهید.
همچنین قبل از هر ویرایش اساسی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #2
به نام تک مکانیک قلب های عاشق!
کد رمان: ۳۱۳۶
ناظر: Shadi.Roohbakhsh sh.roohbakhsh

نام رمان: قرص نیمه ماه
نام نویسنده:Mwhiکاربر انجمن یک رمان
ژانر: طنز_عاشقانه (طنز، عاشقانه)
خلاصه: پسری خواننده که به خاطر شهرتش مجبور به انتخاب بادیگارد برای خودش می‌شود!
در این بین دختری رزمی کار و به دنبال کار متوجه آگهی پسر داستان می‌شود که..!
خلاصه جمله باز داره؛ عزیزم خلاصه نباید جمله باز داشته باشه چون نشون میده شما ناتوان هستید که نمی‌تونید یک خلاصه کنجکاو کننده تحویل مخاطب بدید.


مقدمه:
در قایق سرگشته‌ی این ماه هلالی
من هستم و یاد تو و دریای خیالی
این گوشه همان گوشه و این میز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

رویای محال

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
955
پسندها
4,293
امتیازها
18,373
مدال‌ها
16
  • #3
پارت هفتم
هیوا:
تا شب دنبال کار گشتیم ولی هیچ که هیچ! من نمی‌دونم برای دختری به هنرمندی من چرا کار نیست؛( استفاده از یک فاصله بین علائم نگارشی و کلمات) یکی به من بگه! چرا؟! هوم؟ چرا؟
بعد از خداحافظی با هوراد به سمت آلونکم رفتم. ناشکر که نیستم. همین که این لونه رو دارم خدارو هزار مرتبه شکر!

چایی دم کردم و خوردم. به سمت رخت خوابم رفتم و بدون هیچ فکر با بدن کوفته و درب و داغون خزیدم زیر پتو و ب*و*س ب*و*س لالا.
(توصیف مکان و توصیف حالات ضعیفه. توصیفات باید به گونه‌ای باشه که در تصورات یک شخص جای بگیره.
به محض رسیدنم، همون‌طوری که لباس‌هام تنم بودند، کیفم رو پرت کردم وسط حال و خسته و کوفته به سمت آشپزخونه کوچیکم رفتم. درسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

رویای محال

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
955
پسندها
4,293
امتیازها
18,373
مدال‌ها
16
  • #4
پارت ۸
سریع گارد گرفتم و گفتم:
-یه قدم ( بعد از (-) یک فاصله و بعد نوشتن دیالوگ. - یک قدم)بیای جلو یه ماباشی جودان بهت می‌زنم که پرت بشی عقب بعدش بیوفتی ( بیفتی) تو خونه (خونه‌ی) آقا نصرت همسایه ها!
با حالت تسلیم دستش و برد بالا ( باحالت تسلیم دستش رو بالا برد) و گفت:
-چته؟( در دیالوگ نویسی بعد از علامت (- )یک فاصله و بعد شروع دیالوگ. - چته؟ ) اومدم بغلت کنم و تبریک بگم خو!( جملات باید به صورت کامل نوشته شوند. ( خب)
با تعجب نگاش ( [COLOR=rgb(209, 72...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

رویای محال

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
955
پسندها
4,293
امتیازها
18,373
مدال‌ها
16
  • #5
پارت ۹
از بغلم بیرون اوردمش ( آوردم) و به طرف آشپزخونه رفتم. به مامان و بابا سلام کردم و نشستم پشت میز و چایی رو کشیدم جلو. در همون حال بابام گفت:
(توصیف مکان کمه‌. توصیف احساسات کمه.
سیمارو‌ از بغلم بیرون آوردم و به سمت میزغذاخوری چوبی شش نفره‌‌مان رفتم و پشت صندلی همیشگی خودم نشستم. عادت به این صندلی داشتم و از اول روی همین صندلی نشسته بودم واسه همین این صندلی همیشگی من بود‌. سلامی به مامان و بابا دادم و لیوان چایی داغ رو از سینی برداشتم و دستی به بدنه‌اش کشیدم که دیدم داغه. نگاهی به صبحانه مفصل روی میز انداختم. همه چیز روی میز کامل بود و اشتهای آدم رو دوبرابر می‌کرد. آب دهنم رو قورت دادم که کم‌کم صدای شکمم هم راه افتاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

رویای محال

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
955
پسندها
4,293
امتیازها
18,373
مدال‌ها
16
  • #6
پارت ده

باز بابا زد پشت گردنم و گفت:
- می‌ذاری ما حرفمون رو بگیم؟!
صاف نشستم، دستامم به سینه گرفتم و گفتم:
- بله قربان!
مامان نگاهی به بابا کرد و باباهم نگاهی به مامان. که در همین موقع مامان گفت:
- تو یه خواهر دیگه هم داری که...!
( نیاز به توصیف حالت‌های جدیدی دارید. خیلی مبهم تموم می کنید مونولوگ‌هاتون رو و این خیلی سطح توصیفات رمانتون رو پایین میاره.
بابا با حالت عصبی گفت:
- یک لحظه صدای نازنینت رو خفه کن که ما بتونیم حرف بزنیم. ای بابا!

روی صندلی جا‌به‌جا شدم و دست‌هام رو داخل هم قلاب کردم. به صورت بابام نگاهی انداختم و چهره‌اش رو از نظر گذروندم. یک مرد پنجاه ساله با قدی بلند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا